💠ملاقات با امام زمان(عج)
#شماره_۳_۶۹
═༅༅═❥✦༅﷽༅✦❥═༅༅═
↩️بخش سوم:
موقعی که آنرا دید نتوانسـت خـودداری
کند و دیدگانـــش پر از اشــک شد و زار
زارگریست، به طوریکه لـباسهایش از
سیلاب اشک تر شد.
آنگاه فرمود:ای پسرمهزیارخــداوندبه تو
اذن میدهد، خداوند به تواذن میدهد.
به محل اقامت خود برگرد،و با رفـقایت
خداحافظی کن،و چون شب فرا رسید،
به جانب شعب بنی عامر بیـاکه مرا در
آنجا خواهی دید.
من باخوشحالی فوق العادهای به منزل
رفتم، و وسـائل سفر را جمع کردم و با
رفقا خداحافـظی نمودم و گــفتم برایـم
کاری پیش آمده.که باید چند روزی بـه
جایی بروم.پس چـون شب شــد، شتر
خود راپیش کشیدم وجـهاز آن رامحکم
بستم و لــوازم خود را بار کردم و سوار
شدم و به ســــرعت رانـــدم تا به شعب
بنی عامر رســـیدم. دیدم همـان جـوان
ایستاده ومراصـدامیزند:ای ابوالحسن!
نزد من بیا. وقــتی نزدیـــک وی رسیدم،
به من گـــفت پــیاده شــو تا نمـــاز شب
بخوانیم. پس از نمــاز شب، امـر فرمود
سجده کنم و تعــــقیب بخوانم. سـپـس
سوار شدیم و راه افتادیم تا طلوع فجر
دمیـــد، پیـــاده شــدیــم و نـــمـاز صبح را
خواندیم. وقتی که نمــازش را تمام کرد
سوار شدو به من هـم دستور داد سوار
شوم.من هم سوارشدم و با وی حرکت
نمودم تا آنکه قلّة کوه طائف پیــدا شد.
هوا قـــدری روشن شــده بود.پرســید آیا
چیزی میبــینی؟ گفتـــم: آری تــل ریگی
میبینم که خیـــمهای بر بالای آن اسـت
و نور داخل آن تـــمـام صــــحرا را روشــن
کرده است! گفــــت: بله درســـت اسـت،
منزل مقـــصود هــمان جاست، جـــایگاه
مولا ومحبوب ما،درهـمان جاقراردارد.
سپس گفـت: بیا برویم. وقتی مسافتی
از راه را رفتیم، گفــت پیاده شود که در
اینجا سرکشان ذلیل و جـــباران خـــاضع
میگردند. گفتم شـــترها را چه بکــنیم؟
گفت: اینجا حرم قــائم آل محمد (ص)
است. کسی جز افـراد با ایمان بدیـنجا
راه نمییابد، و هــیچ کس جز مؤمـن از
اینجا بیـــرون نمیرود. پس مهار شتر را
رهـــا کـــردم، و به من دسـتـور داد تا در
بیرون چادر توقـف کنم. وقتی برگشت،
گفت:داخل شـو که دراینجاجز سلامتی
چیزی نیســـــت. بشــارت باد به تو، اذن
دخول صادر شد
پایان بخش سوم
ادامه دارد...
📚 کتاب ملاقات بـا امام زمان(عج)
─┅═༅═❥༅🌼༅❥═༅═┅─
#کرامات
#امام_زمان
#خادمان_امامزمان
╔ ⃟🌸❥๑•~---------------
🆔
@khademan_emamezaman