در هجوم محبت بچه ها به شهید محمد ابراهیم همت☺️
ريخته بودند دور و برش و سر و صورت و بازوهاش رو ميبوسيدند.😍
🌺 هر كار ميكردي، نميتوانستي حاجي را از دستشان خلاص كني. انگار دخيل بسته باشند، ول كن نبودند.
🌺 بارها شده بود حاجي، توي هجوم محبت بچهها صدمه ديده بود🤕؛ زير چشمش كبود شده بود، حتي يكبار انگشتش شكسته بود.
🌺 سوار ماشين كه ميشد، لپهايش سرخ شده بود؛ اينقدر كه بچهها لپهاش رو برداشته بودند براي تبرك! 😎
🌺 بايد با فوت و فن براي سخنراني ميآورديم و ميبرديمش.
🌺 - خب، حالا قِصر در رفت! يواشكي آوردنش! وقتي خواست بره چي؟
🌺 بين بچهها نشسته بودم و ميشنيدم چي پچپچ ميكنند. داشتند خط و نشان ميكشيدند.
🌺 حاجي را يواشكي آورده بوديم 🙂و توي چادر قايمش كرده بوديم. بعد كه همه جمع شدند، حاجي براي سخنراني آمد.
🌺 بچهها خيلي دلخور شده بودند.
سريع سوار ماشين كرديمش. تا چند صد متر، ده بيست نفري به ماشين آويزان بودند. آخر مجبور شديم بايستيم و حاجي بيايد پايين😅.
@khademe_alzahra313