جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی در سرم نیست به جز خاک درت سودایی بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر سجده آرم که تو شاید نظری بنمایی مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی این همه ما و منی، صوفی درویش نمود جلوه ای تا من و ما را ز دلم بزدائی نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است هیچ و هیچ که در هیچ نظر فرمایی پی هر کس شدم از اهل دل و حال و طرب نشنیدم طرب از شاهد بزم آرایی عاکف درگه آن پرده نشینم شب و روز تا به یک غمزۀ او قطره شود دریایی (ره) ➯