⭕️ایستگاه نیایش 💎قسمت7 من تو اردوی جهادی خیلی چیزا رو یادگرفتم که به سختی کاراش می ارزید. مثلا همدلی که بین بچه ها بود بعد از اینکه ساخت دیوار خانه بهداشت رو تموم کردیم از بس آجر اینور و اونور کرده بودم کتفم گرفت بخاطر همین بعد از نماز صبح یک قرص مسکن خوردم و خوابیدم. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم دیدم آقا مصطفی پاورچین پاورچین داره میره سمت در اتاق کلاس، که الان شده بود خوابگاه ما.... یه کاغذم دستش بود که چسبوند به در، نزدیکای ظهر بود بلند شدم و کنجکاو رفتم ببینم چی چسبونده... رو کاغذ نوشته بود: بچه ها اینجا پرنده لونه کرده حواستون باشه در رو آهسته ببندید که یه وقت نترسه... تا رومو برگردوندم دیدم بلهه دوتا قمری روی تخته سیاه لونه ساختند، از در رفتم بیرون و آهسته در رو بستم که یه وقت پرنده ها نترسند. آقا مصطفی گفت: این قمری ها رو ببین چقدر راحت خونه، انتخاب میکنن و هر جایی دلشون بخواد رو به عنوان خونه خودشون انتخاب میکنن... کاش ما هم از این پرنده ها یاد بگیریم زندگی رو راحت بگیریم و همه چیز رو بسپریم به دست خود خدا، خلاصه این قمری ها چند روزی مهمون ما بودند ما هم با اینا داستانی داشتیم باید آسه میرفتیم و آسه میومدیم، دم دمای صبح وقتی میزدند زیر آواز انگار میخواستند ما رو بیدارکنند و بگن یوقت برای نماز صبح خواب نمونیدا.🌷 💠 خادم ╔═.🍃.═══════╗ 🌼@khademngoo🌼 ╚═══════.🍃.═╝