.
🐎 استر چموش
احمد بن حارث قزوینی میگوید: من با پدرم در سامرا بودیم. پدرم در اصطبل حضرت امام حسن عسکری علیه السلام به نعل بندی چهار پایان اشتغال داشت.
خلیفه عباسی مستعین استری داشت که از حسن و زیبایی بی نظیر بود ولی قاطری چموش بود که کسی نمی توانست بر آن زین و برگ بگذارد.
هیچ کدام از تربیت کنندگان اسب نیز نتوانستند بر او زین بگذارند و سوار شوند.
یکی از ندیمان مستعین گفت: خوب است از پی امام حسن عسکری علیه السلام بفرستی تا اینجا بیاید؛ یا او سوار میشود و یا این قاطر او را میکشد.
خلیفه از پی حضرت ابو محمّد علیه السلام فرستاد. پدرم نیز به همراه آن جناب رفت.
وقتی امام وارد حیاط شد، دید قاطر در صحن حیاط ایستاده است. دست خود را بر شانه او گذاشت، آن حیوان عرق کرد.
سپس امام به طرف مستعین رفت؛ او احترام شایانی از امام نمود و تقاضا کرد که افسار به دهان این قاطر بگذارد؛ امام علیه السّلام به پدر من گفت: افسار به دهان او بگذار.
ولی مستعین گفت: من مایلم شما این کار را بکنید. امام عبای خویش را کنار گذاشت و از جای حرکت کرده، قاطر را لجام نمود و به جای خود برگشت.
باز مستعین گفت: زین بر او بگذارید! امام علیه السّلام به پدرم فرمود: زین قاطر را بگذار. مستعین درخواست کرد که خودتان این کار را بکنید. امام زین بر قاطر گذاشت و به جای خود برگشت.
مستعین عرض کرد: ممکن است سوار این مرکب شوید؟ فرمود: اشکالی ندارد؛ از جای حرکت کرد و بدون مشکلی سوار بر قاطر شد.
سپس رکاب کشید و قاطر را بر دویدن وادار کرد. و بعد او را به آرامی به راه رفتن واداشت. حیوان بسیار خوب حرکت میکرد. آنگاه پیاده شد.
مستعین گفت: این قاطر را در اختیار شما گذاشتم. امام علیه السّلام به پدرم گفت: قاطر را بگیر و ببر. پدرم افسارش را گرفته و برد.
📔 مناقب آل ابی طالب: ج۴، ص۴۳۸
#امام_حسن_عسکری #داستان_بلند
🔰
@khademin22