شهید حسین کاظمی¬نیا در پازدهمین روز از خردادماه سال یک¬هزارو سیصدو چهل حسین در شهر بردسیر به پهنه¬ی هستی قدم نهاد. پدرش اسدا.. با شغل لحاف¬دوزی خرج و مخارج خانواده¬ی خود را تأمین و بچه¬ها را به مدرسه می-فرستاد. حسین مقاطع تحصیلی خود را در شهر بردسیر با موفقیت گذراند، بعد از اخذ مدرک دپیلم از مدرسه¬ی آیت¬ا.. طالقانی در آزمون کنکور شرکت می¬کند و در رشته¬ی ادبیات دانشگاه اصفهان پذیرفته و مشغول به تحصیل می¬گردد. او که از همان دوران مدرسه از مجریان دین و انقلاب بود با ورود به دانشگاه زمینه¬ی جدیدتر و گسترده¬تری را برای فعالیت¬های انقلابی خود می¬یابد. در این سال¬ها او از افراد فعال و متفکر در زمینه¬های چون احداث صندوق¬ قرض¬الحسنه¬ی شهر، داشتن ایده¬هایی نو برای طراحی و برنامه-ریزی فعالیت¬های انقلابی و... شهر بود. بعد از اتمام تحصیل در دانشگاه اصفهان مجدداً در کنکور شرکت می¬کند و در دانشگاه تهران پذیرفته می-شود. اما به علت حضور در جبهه ترجیح می¬دهد که ابتدا رسالت و تکلیفش را نسبت به کشور انجام دهد و بعد آن تحصیلات خود را ادامه دهد. حسین در سال¬های جنگ ایران و عراق، در جبهه¬ها حضوری فعال داشت که بخاطر دقت و ذکاوتش بیشتر در سنگر دیده¬بانی مشغول بود. سرانجام در خردادماه سال ۶۷ در سنگر دیده¬بانی خط شلمچه با اصابت گلوله به ناحیه¬ی سر به فیض عظمای شهادت نائل می¬آيد. پیکر پاک شهید حسین کاظمی¬نیا جوان خلاق و روشنفکر کشور بعد از تشییع در گلزار شهدای شهر بردسیر به خاک سپرده شد. 🌸🌷🌷🌷🌷 دانشگاه اصفهان درس می¬خواند. تعریف می¬کرد: از همان اوایل که دانشگاه رفتم با بعضی از دانشجوهای برای انجام فعالیت¬های انقلابی با هم قرار می¬گذاشتیم. از جمله اینکه مکان¬هایی چون: مشروب¬خانه¬ها¬، سینماهایی که فیلم¬ها مبتذل را اکران می¬کردند و.. را آتش می¬زدیم. همیشه پیش خودم عذاب وجدان داشتم که آیا کار ما درست است یا نه؟! تا اینکه یک شب خواب دیدم، مسجدالاحرام پشت سر پیامبر(ص) نماز می¬خوانم. بعد نماز، حضرت مورد نوازشم قرار داد و سه مرتبه گفت: آفرین بر تو حسین.. آفرین بر تو حسین.. با این خواب متوجه شدم مسیرمان درست است و باید ادمه¬اش بدهیم. راوی: خانم سیمین سالاری(فامیل شهید) حسین هرجا و داخل هر خانه¬ای نشست و برخاستی نمی¬کرد و همه چیزی را نمی¬خورد. با همسرم دوست بودند، هر زمان که خانه¬ی ما می¬آمد، کاملاً سرش پایین بود، یک بار هم ندیدم که وقتی با او صحبت می-کنم نگاه کند. راوی: خانم سیمین سالاری(فامیل شهید) یک روز ناهار کشک سابیدم، حسین هم آمدم. موقع رفتن بهش گفتیم: ناهار پیش ما باش که دعوت ما را پذیرفت. بعد از مادرش شنیدم که حسین بخاطر گلودرد شدید به دکتر مراجعه کرده است. خودم از تواضع حسین خجالت کشیدم؛ با اینکه مریض بود، سر سفره¬ی ما نشست و غذایی را خورد که مناسب حالش نبود. راوی: خانم سیمین سالاری(فامیل شهید) در هر کار و حرفه¬ای حسین صاحب نظر بود. تمام کارهای ساخت¬وساز خانه را خودش انجام می¬داد از شفته کردن، آهن¬ریزی، گچ¬کاری، نمای سفال گرفته تا هر کار ریز و درشت دیگری بود. الکتروموتوری را بر روی آبگرمکن خانه¬یشان نصب کرده بود که هم آب گرم شوفاژها را برای گرم کردن فضای کل خانه تأمین می¬کرد و هم آب گرم مصرفی خانواده را.. راوی: آقای ابراهیم غنچه¬پور(دوست شهید) بعضی اوقات برای تفریح و شنا به دریاچه¬ی حلبی¬ساز می¬رفت. از آنجایی که شنا کردن در این دریاچه خطرناک و احتمال غرق شدن را داشت، حسین جلیقه نجاتی را با چوب پنبه و وسایل دیگر درست کرد که امکان شنا را بدون خطر غرق شدن برای هر فردی فراهم می¬آورد. راوی: آقای ابراهیم غنچه¬پور(دوست شهید) بچه¬ها طرح و برنامه¬ریزی برای مراسمات، راهپیمایی¬ها و.. شهر را به حسین واگذار می¬کردند. لوستری برای یکی از مراسمات طراحی کرد که در هنگام چرخش، آیاتی از قرآن را در مورد وحدت با نوری که منشعب می¬کرد، بالای سر جمعیت به نمایش می¬گذاشت. راوی: آقای ابراهیم غنچه¬پور(دوست شهید) پدرش مشهدی اسداله لحاف¬دوز شهر بود، حسین در کنار کار و مشغله¬ی زیادی که داشت، در دوخت¬ودوز لحاف¬ها و تشک¬ها نیز به پدر کمک می¬کرد. طرح¬های جدید و نوآوری¬هایی که بر روی لحاف¬ها پیاده می¬کرد سبب رونق گرفتن کار پدر شده بود. راوی: آقای ابراهیم غنچه¬پور(دوست شهید) کتاب¬های کتاب¬خانه¬اش را از مدت¬ها پیش خریده بود که دائم هم با آن¬ها ارتباط داشت. ولی آنقدر مرتب و نو بودند که احساس می¬کردی همین امروز آن¬ها را خریده است. راوی: آقای علیرضا سالاری(پسردایی و همرزم شهید) عجیب احترام والدینش را داشت. با محبت و حوصله به پدر و مادر رسیدگی می¬کرد، کسالتی داشتند آن-ها را پیش دکتر می¬برد. حواسش به آذوقه و خورد و خوارک خانواده بود، کم¬وکسری¬های آن¬ها را برطرف می¬کرد. یکی از دلایل عاقبت بخیری ایشان را می¬توان احسان و محبت زیادی که به پدر و مادرش داشت، احتمال د