اد. راوی: خانم سیمین سالاری(فامیل شهید) در مسائل اخلاقی استاد بود، جلسات قرائت و تفسیر قرآن را برگزار می¬کرد که در ذیل جلسات مسائل اخلاقی نیز بیان می¬شد. جذبه¬ای خاص داشت که بعد یکی دو مرتبه نشست و برخاست، شیفته روحیه و اخلاقش می¬شدی. راوی: سیدعلی رضوی¬زاده(همرزم شهید) اولین جرقه¬ی پایه¬گذاری صندوق قرض¬الحسنه برای حل مشکلاتی از قبیل: ازدواج جوان¬ها و.. در شهر توسط حسین زده شد. جلسه¬ای با حضور برخی افراد انقلابی از جمله حسین، حاج اسدا.. شجاعی، حاج آقای آفرین و تعدادی دیگر از خیرین شهر برگزار شد که مقرر گردید: هر کس مقداری پول به اندازه وسع خود در صندوق بگذارد تا آن را به عنوان وام بدون بهره در اختیار متقاضیان قرار دهیم. اینگونه شد که سنگ بنای صندوق قرض¬الحسنه¬ی توحید در بردسیر گذاشته شد، تا قبل رفتن حسین به جبهه مدیریتش بر عهده¬ی ایشان بود که بعد آن به کس دیگری واگذار شد. راوی: آقای ابراهیم غنچه¬پور(دوست شهید) حسین فردی با روحیه¬ی انقلابی بالا که از هوشی سرشار و مغزی متفکر نیز برخوردار بود. آنقدر خوش برخورد بود که وقتی در اولین¬بار او را می¬دیدی انگار چندین سال است که تو را می¬شناسد. چندین بار برای رفتن به جبهه با هم اقدام کردیم تا اینکه با اصرار و وساطتت آقای علیرضا یاوری به عنوان بسیجی به منطقه اعزام شدیم، وقت رفتن، زیر صندلی¬های اتوبوس قایم شده بودیم، آقای یاوری سربه¬سرمان می¬گذاشت: می¬گفت: می¬خواهید بگویم: پیاده¬تان کنند. راوی: آقای مجید رهنما(همرزم شهید) برای آموزش فنون نظامی، بردن به میدان تیر، آموزش کار با اسلحه و.. با دانش¬آموزان مدارس ارتباط داشت که در این فرصت¬ها در مورد اهمیت رفتن به جبهه و دفاع از کشور نیز به آن¬ها صحبت می¬کرد. در سال¬های ۶۲-۶۱ با همکاری¬هایی که با آقای علیرضا یاوری فرمانده سپاه داشت، توانستند حدود ۹۰ نفر رزمنده¬ را به مناطق جنگی اعزام کنند. خودش در بیشتر اعزام¬ها پیش قدم بود. راوی: سیدعلی رضوی¬زاده(همرزم شهید) مسیر جاده خرمشهر- اهواز را می¬رفتیم که وقت نماز شد. حسین گفت: علیرضا! نگه¬دار تا نمازمان را بخوانیم. گفتم: آب نداریم!! گفت: یک قمقمه آب همراهمان است با همان وضو می¬گیریم، هر نفر یک استکان آب سهمش است، گفتم: باشه! با همان مقدار آب وضو گرفتیم و نمازمان را کنار جاده اول وقت خواندیم. راوی: آقای علیرضا سالاری(پسردایی و همرزم شهید) اواخر جنگ بود. منطقه¬ی فاو بودیم، دلم برای حسین تنگ شده بود، پیشش رفتم!! گفت: علیرضا! مسئولیتم سنگین شده، دستور رسیده وقتی دیده¬بانی می¬کنید، کم¬تر گرا بدهید، کمبود گلوله تانک است. پرسیدم: پس حسین تکلیف جنگ چه می¬شود؟ گفت: ما تابع دستو امام هستیم، هر چه امام بگویند. اگر فرمان دهند بدون سلاح بجنگید، می¬جنگیم!! بفرمایند: جنگ همین جا تمام است، نمی¬جنگیم!! تابع امر امام هستیم. راوی: آقای علیرضا سالاری(پسردایی و همرزم شهید) هر حرفی را هر جا و به هرکسی نمی¬گفت. ماجرایی را برای خانواده¬مان تعریف کرد و قول گرفت تا بعد شهادتش جایی بازگو نشود. گفت: نزدیک سحر برای اقامه نماز شب از سنگر بیرون آمدم، در همان لحظه¬ها متوجه حضور چندین فرد بزرگ که معلوم می¬شد از رئیس و رؤسا هستند، شدم. جلوی آن¬ها جوانی بود که جبروت و نورانیتش مرا مجذوب خود کرد، بطوری که اطرافیانش را کمتر می¬دیدم. برای خوش-آمدگویی جلو رفتم. همان جوان پیشانیم را بوسید. سریع برگشتم داخل سنگر تا به بچه¬ها خبر دهم که برای بازرسی آمدند، وقتی برگشتم اصلاً خبری از آن¬ها نبود. سفارش کرد که حتماً بعد شهادتم این ماجرا را برای مردم و اطرافیان بازگو کنید تا آیندگان متوجه قداست دفاع مقدس و رزمنده¬ها شوند. راوی: خانم سیمین سالاری(فامیل شهید) اهل تفریح و گردش بود. منطقه بودیم که می¬¬گفت: علیرضا! موافقی برویم اهواز گشتی بزنیم؟ می¬رفتیم شهر آنجا ¬حمام کردیم، بستنی و فالوده ¬می¬خوردیم و برمی¬گشتیم، بسیار خوش رفیق بود. راوی: آقای علیرضا سالاری(پسردایی و همرزم شهید) از حیث جسمی و روحی به دوستش خداداد عظیمی شباهت داشت. با خداداد دوست بود، با هم در منطقه ورزش می¬کردند. حسین بیشتر والیبال بازی می¬کرد که بازی خوبی هم بود. آموزش¬های سخت و نظامی چون آموزش¬های غواصی را دیده بود، هر جا که می¬خواستیم برویم، بدون ترس و واهمه آماده می¬شد. راوی: آقای مهدی مستعلی¬زاده(همرزم شهید) و آقای علیرضا سالاری(پسرعمه و همرزم شهید) فردی بسیار کم¬توقع، کم¬حرف بیشتر دنبال عمل بود. سؤال کردم: حسین! چرا ازدواج نمی¬کنی؟ جواب داد، فعلاً هدفم چیز دیگری است، از خدا شهادت خواسته¬ام. راوی: سیدعلی¬رضوی¬زاده(همرزم شهید) حسین همواره در پی خلاقیت و ارئه¬ی طرح¬ها نو و کابردی بود. در سنگر دیده¬بانی که مشغول بود به این اندیشه رسید که باید دستگاهی را درست کند تا خمپاره¬¬ها خودکار داخل قبضه قرارگیرند و شلیک شوند. همیشه می¬گفت: اگر خدا عمری داد و از ای