📚
#کتاب_به_رنگ_خدا
💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده
همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🍁فصل اول صفحه ۱۶
🌹بابا در ۴۰۰متر زیر زمین،ده اتاق دوازده متری ساخته بود و بالای سَردَرِ خانه نوشته بود؛《بسم الله الرحمن الرحیم》در این خانه،دوشنبه شب ها مجلس هفته خوانی داشتیم و همیشه یکی،دو نفر روحانی صحبت میکردند.
🌿عصر دوشنبه که میشد،خانم جلسه ای می آمد و برای خانم ها قرآن میخواند و از احکام و مسائل دینی می گفت.
🌹نذر بود یا قَسَم نمی دانم،هر چه بود هفته خوانی برای سیدالشهدا علیه السلام نوحه خوانی و سینه زنی در طول سال تعطیل بردار نبود.
🏡خانه ی ما پاتوق نوحه خوانی ها و منبری های معروفی چون آسیدجلال،آسیدهاشم،ملااکبر،شیخ حسین و آقای حسن زاده شده بود.
🌹بی بی جان هر دوشنبه بالای اتاق مینشست و چین می انداخت به پیشانی و دستمال سفید به دست میگرفت و های های گریه میکرد،همان دستمالی که وصیت کرده بود،وقتی از این دنیا رفت،روی سینه اش گذاشته شود.
🌿در این جلسه ها بود که به نظرم آمد《امام حسین علیهالسلام شبیه هیچ کس نیست،به غیر از خودش.》نه شبیه شعر بود که از قبل گفته باشند ش و نه داستان که پریده باشد در ذهن کسی،تا نوشته شود.
🌹حسین،حسین بود و به نظرم بی بی جان خیلی خوب ارباب را می شناخت.الحق و الانصاف مجالس خوبی بود. شاید کثرت تعداد نبود،اما هر چه بود،دنیایی از برکت به ارمغان داشت.
🌿 اخلاق خوش و نفس گرم بابا،خانه ی مارا خیمه گاه آل الله کرده بود و خادم سید الشهدا علیه السلام نمی گذاشت کسی از در این خانه تشنه لب یا گرسنه رد شود. دست سخاوت اهل بیت علیه السلام سر این خانه کشیده می شد و هیچ وقت در زندگی در نماندیم و کم نیاوردیم .
و ادامه دارد...