‌‌‌ 🎒 👨🏻‍🏫 جلسه یازدهم شــهـ🌷ـيـد : 🗓 شهادت : - ۱۳۶۱ 🚘 مزار : مفقود الجسد شنیده بودم توی بازار کار می کند ولی چه کار نمیدانستم گذرم به بازار افتاد 🚶🏻‍♂ چشمم به جوانی خیره ماند که هیکلی درشت و ورزشی داشت ، به نظرم آشنا آمد ، بیشتر نگاهش کردم ، خودش بود ؛ ابراهیم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم 😧 دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود ، جلوی یک مغازه گذاشت شان زمین 📦📦 منتظر ماندم ؛ کارش که تمام شد ، رفتم جلو سلام کردم گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کارِ باربرهاست نه یکی مثل شما ❌ 🗣 نگاهی بهم کرد و گفت : " کار که عیب نیست ، بی کاری عیبه این کاری که میکنم برای خودم خوبه ، مطمئن می شم که هیچی نیستم جلوی مغرور شدنم رو میگیره " گفتم : اگر کسی شما رو این طوری ببینه خوب نیست ، هر چی باشه شما ورزشکاری ، توی مردم سرشناسی 🤼‍♂ 🗣 خندید و گفت : " ای بابا ، ول کن این حرف ها رو ، همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم ... " 🗂 منبع : سلام بر ابراهیم ، گروه فرهنگی ابراهیم هادی ، انتشارات پیام آزادی ، صفحه ۴۴ ادامه دارد... 🔍 خادمین محترم می توانند با کلیک بر عبارت و جستجوی آن در کانال ، به محتوای ارائه شده در هر جلسه دسترسی یابند.