🔸جنگ در همین حوالی ..
(خاطره ای از شهید علیرضا کیهان پور)
رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟
سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.
رفت داخل و کمی بعد با شش، هفت موشک آرپی جی بیرون آمد رو به من کرد و گفت: به نظر تو حیف نیست اینا رو خرج صدام کافر نکنیم؟
خندیدم و گفتم: منظورت آینه که باهم بریم سنگر کمین
خندید و گفت؛: قربون آدم چیز فهم
به سنگر کمین که رسیدیم موشک ها را زمین گذاشت و گفت : بازم همین جا باش تا برم و زود برگردم.
رفت داخل سنگر و با آرپی جی برگشت. از همان جا سنگر کمین را هدف گرفت. در فاصله صد ، صد و ده متری ما بود. بعد از شلیک نخستین موشک. عراقی ها ما را زیر آتش گرفتند.
اما علیرضا بدون توجه به آتش عراقی ها و داد و فریاد من همه ی موشک ها را شلیک کرد
و بعد با خونسردی رو به من کرد و گفت : گردش خوبی بود. موافقی برگردیم عقب ؟!!!
📚 سری به خانه خورشید
eitaa.com/khademinfasa