💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🍂فصل چهارم صفحه ۳۰ جمیع خیر الدّنیا و جمیع خیر الاخره 🌹با تأسیس کمیته های مردمی،جوانان برای محافظت از انقلاب، شب وروز بیدار بودند،اما دشمن از هیچ تلاشی فرو گذار نبودو هر روز یک قسمت از کشور در آتش کینه ونفاق می سوخت.هر روز خبر جدیدی می رسید. 🌿اولین زمزمه ی جدایی وتقسیم استان های کشورمان از کردستان ساز شد وبسیاری از جوانان زرند راهی آن جا شدند. در آن زمستان سرد وپر برف،بدون هیچ جاده و امکاناتی در سرمای طاقت فرسا ماندند و جنگیدند. 🌹جنگ داخلی هم چنان ادامه داشت تا به مهر ماه۵۹ رسیدیم؛به روزهایی که جنگ روی سر مردم آوار شدو هر کس به سهم خود تلاش می کرد تا وجبی از خاک کشورمان به دست اجنبی نیفتد. 🌿روزهای اول کسی فکر نمی کرد این جنگ هشت سال طول بکشد،ولی خیانت بنی صدر،عراق را تا پشت دروازه های اهواز کشاند. 🌹سال ۵۹ تمام شد، ولی دشمن در پنج استان مرزی جا خوش کرد و هر رزمنده هزار نقل باز گو نشده از جنایت بعثی های کافر در این مناطق داشت. 🌿آخرین فرزند خانه ی ما یعنی؛ عباس بیشتر از همه اخبار جنگ را پی گیری می کرد. وادامه دارد...