💢خاطرات سرکار خانم زهرا سلطان زاده همسر مکرمه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری 🌸فصل ششم صفحه‌ی 55 ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ با تمامِ جان 🌙احترام گذاشتن او به پدر و مادرش تحسین‌برانگیز بود. هر وقت وارد می‌شدند، به احترامشان تما‌م قد از جا بلند می‌شد. در هر بار سلام کردن دستشان را می‌بوسید. هیچ وقت ندیدم پایش را جلویشان دراز کند. 🌸وارد منزل که می‌شد اگر پدر و مادرش حضور داشتند، اول دست‌شان را می‌بوسید، تا آن‌ها نمی‌نشستند، نمی‌نشست. مقابلشان دو زانو می‌نشست. اگر قصد خوردن غذا یا میوه داشت، تا آن‌ها شروع نمی‌کردند، دست به سفره نمی‌برد. 🌙وقت خداحافظی، دست پدر و مادرش را می‌بوسید. اگر یکی از آن‌ها نبود، دست هر کدام بودند، می‌بوسید. طوری می‌رفت که پشت به پدر و مادرش نباشد. اگر در موضوعی با پدرش اختلاف‌نظر داشتند، توضیح می‌داد و می‌گفت:«به نظر شما این طوری بهتر نیست؟» 🌸اگر پدرش پافشاری می‌کرد، عصبانی نمی‌شد و صدابه اعتراض بلند نمی‌کرد. پدرش روحانی سنتی بود، از آن دسته شیخ هایی که لباده نداشتند. کت بلند می‌پوشیدند و دستار بر سر می‌بستند. 🌙صدای خوشی داشت. ته صدایش به روضه‌خوانی مجالس سیدالشهداء علیه السلام؛صدای بم داشت. بابا احمد، میرزا بود، یعنی مادرِپدرش بی‌بی حسینی پور، سیده بوده است. و ادامه دارد...