مادر صیاد شده بود واسطه. تلفن زده بود☎️ به فرمانده‌ی نیروی انتظامی خراسان که پسر خاله‌ی صیاد سرباز شماست توی نهبندان. اگه میشه، جاش رو عوض کنین. داغداره؛ تازه برادرش رو از دست داده.🕊 صیاد فهمیده بود. ناراحت شده بود😔 مادرش دست‌بردار نبود؛ من را واسطه کرد. گفت: حرف من که بی تأثیر بود، تو یه کاری بکن. تو که دوستشی، رفیقشی. شاید به حرفت گوش داد.🥀😓 هنوز حرفم را نزده بودم که صیاد گفت: می‌دونم چی می‌خوای بگی. اما خودت بگو قوم و خویش من با بچه‌های مردم چه فرقی دارن؟🤔 اون اگه بیاد، یکی دیگه رو می‌فرستن جاش. این درسته؟ خدا رو خوش می‌آید🙂💔 •┈┈••✾❀🌱🕊❀✾••┈┈• @khademinkhaharalborz18