سلام و احترام خدمت همه اعضای محترم کانال تسلیت عرض میکنم ایام شهادت سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) واهل بیت شون... همانطوری که مستحضرید و شاهد هستید به برکت و عنایت شهدای شهرمون تیم خادم الشهدای ساری طبق روال هر پنجشنبه در گلزار شهدا ملامجدالدین قطعه دو ویژه برنامه شهدایی پلاک برگذار میکنه.... با تمام دغدغه هاش که شیرینه و به دل میشینه😍 .. برای همین تصمیم گرفتیم یکی از خاطرات براتون بنویسیم😉 ... این هفته هم باز شهدا عنایت خودشونو به ما نشون دادن..‌.👇 به قول شهید بریری که چند شب پیش به خواب یکی ازخادمین ما اومد و گفت : فکر نکنید همه کارهایی که میکنید از جانب خودتونه ما تو همه ی کارهای برای ما انجام میدین دخیلیم و تا آخرش پا کاروایسادیم..‌‌😔 راستش این هفته اومدیم برنامه بگیریم با برنامه ریزی قبلی که انجام داده بودیم همه چیز هماهنگ بود اما انگار .. اون چیزی که ما میخواستیم پیش بره نرفت وای انگار داشت بهم میخورد ما با یه دنیا در که همه بسته شده بودند برخوردیم 😰 از کار تهیه بسته بندی رزق ها ی که برای شیر خواره علی اصغر بوده گرفته تا سیستم صوت و ..‌ اولش خوب بوداا ،همه چیز ردیف بود سر زمان مقرر قرار بود انجام بشه اما ازعصر ورق برگشت کل تیم به تکاپو افتاد ... سیستم صوت مثل همیشه نشد هماهنگ بشه بخاطر دهه محرم جایی هم نمیشد اجاره کرد همه به موکب ها تحویل داده شده بود کلی تماس این طرف اونطرف قرار شد بریم یه جاباند یه جای دیگه آمپلی فایر بگیریم. بهمون گفتن زودتر بیاید آخه میخوایم بریم جایی اما نشد اون زمان برسیم و اون بنده خدا رفت ما میکروفون نداشتیم که مسئول برادران پیام داد حداقل میکروفون بگیرید تا جای دیگه باند گیر بیاریم .. شماره ای فرستاد از قضا اسمش اشنا بود ! رفتیم به آدرسی که فرستاده بودند ، دیدیم اون بنده خدا فامیل در اومده... خدارو شکر همه وسایل سیستم صوتی رو داشته.. اونم نه یکی از همه وسایل واسه احتیاط دوتا داد... رزق ها که نگم اینقدر عجله داشتیم خونه جاگذاشتیم سریع با یکی از خادم ها که مسیرش بود تماس گرفتیم وفرستادیم بگیره از خونه اونم با چه مکافاتی رفت در خونه قفل بود و... 😅 ... این وسط زمان داشت تند تند میرفت... نگم از نایلون بسته بندی وشکلاتش ... خود شکلات یه سری وسایل که تو ماشین جاموند و دوباره از کجاها جور شد. فکر کنید سر ظهر همه جابسته شیرینی فروشی نایلون بسته بندی بفروشه به ما؟!!! فکر کنم دلش به حالمون سوخت..😅 قیچی نداشتیم از گل فروشی سر گلزار گرفتیم اولش کسی قیچی نمیداد تا بلاخره آشنای یکی از خادم ها شناختش ...😅 و ..... اما قشنگ بود یه دفعه قبل برنامه همه چیز جور شده و درست شد ،اخرشم با یه سینی چایی توسط متولی آستانه ملامجدالدین که نزدیک گلزار هست خستگی از تنمون در اومد☺️ اومدیم جای برنامه صدای سیستم صوت تو گلزار پخش بود مثل همه پنجشنبه ها انگار جون دوباره داد به ما🥰 ... اما داستان به اینجا ختم نشد حالا ساعت ۱۷:۱۰شد مداح نیومد😑... وایی .... بماند خواب مونده بود🤭 کلی تماس بلاخره اومد این تموم نشده بود که خبر دادن سخنران ماشین گیرش نمیاد😨 یاحسین اینو دیگه چه جوری درست کنیم که ... یه دفعه بارون گرفت و همه چیز ... به خاطرخراب نشدن سیستم و خیس شدن صندلی و اذیت نشدن مردم ... برنامه به خیر تموم شد ... وای شهدا! قربونتون برم که نمیذارید برنامه تون خراب شه 🥺 خودشون برنامه شونو درست کردن خودشون جمعش کردن نذاشتن کسی بفهمه و .... آره درسته ما هیچ کاره ایم. ما خادمیم. اونان صاحب اصلی... اونان میزبان اصلین ... نکنه یه وقت هوا برمون داره که ما کسی هستیم و کاری میکنیم ...‌ اون خواب درست بود ... اونان که پا کارن نه ما🥺 الهیی که همیشه خادمشون بمونیم اونجوری که خودشون میخوان🤲