🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بابَ اللّٰهِ الَّذِي لَايُؤْتىٰ إِلّا مِنْهُ سلام بر تو ای تنها مسیر رسیدن به همه‌ی خوبی‌ها اگر چه لایق وصل تو نیستم آقا، ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است مرا ببند که من جای دیگری نروم، برای عبدفراری حصار هم خوب است ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ تصمیمش را گرفت و راهی اصفهان شد. با آن‌که از پدر شنیده بود: «من عهده‌دار هزینه‌هایت نمی‌شوم، اگر برای طلبگی به اصفهان بروی!» حجره‌اش خالی بود و دستش تنگ. نه فرش و گلیمی داشت، نه شمع و چراغی. پدر، از سر دلتنگی، آمده بود دیدار پسر. وضع حجره را که دید، از نو زبان به سرزنش گشود. پسر طاقت شماتت‌های پدر را نداشت. گریان و آزرده‌خاطر، رو سمت قبله کرد. خطاب به ولیّ و صاحبش، امام عصر علیه السلام؛ عرض کرد: "عنایتی بفرمایید! نمی خواهم بگویند ما، آقایی نداریم!" همان وقت خادم مدرسه آمد. گفت کسی آمده و سراغ تو را می گیرد. سیدی بود نورانی و ناشناس. دلجویی کرد از او. پنج قران هم در دستش گذاشت. وقت خداحافظی فرمود: «شمعی هم زیر طاقچه حجره است. روشنش کن تا کسی نگوید شما، آقا ندارید!» برگشت و ماجرا را برای پدرش گفت. هر دو غرق حیرت بودند. دل پدر آرام شد و به روستایشان برگشت. پسر در اصفهان ماند. با عنایت آقایی که داشت، شد مرجع تقلید شیعیان جهان، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی رحلت ۱۳ آبان ۱۳۲۵ شمسی 🔸🌺🔸-------------- قرارگاه مردمی خادمیاران مهدوی @khademyaran_mahdavi