- هاے- مذهبے❣🌪 من – بخون جلوم سنگر گرفت اون حیوونا آروم آروم به طرفمون راه می گرفتن . از سمت قله به سمت پایین می اومدن و گاهی از روي سنگی به سنگ دیگه می پریدن در همون وضعی که بودیم گفت . درستکار – مهریه ؟ با ترس خودم رو بهش نزدیک تر کردم و بدون اینکه از اون حیوونا چشم بر دارم گفتم . من – هر چی شد . خاك . آب ... وسط حرفم جمله اي رو به عربی گفت . و بعد از تموم شدن جمله ش ، دست چپش رو... ادامش تو‌این‌کانال(:👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3230270333C42993fad4b رمان‌جذاب‌و‌پرطرفدار‌ ❤️ 😌