زنداییم زن خیلی خوشگل و زبرو زرنگیه منتها یه چشمش چپ بود یه رفیق داشت که از شوهرش جدا شده بود!
داییم مغازه لباس فروشی داشت و میخواست جمعش کنه چون فروش نداشت و بچه دومش هم دنیا میاد و تنبلیش میگیره بره مغازه!!
رفیق زنداییم تا میشنوه میاد میگه من جنساتو یجا میخرمو مغازه رم ازت کرایه میکنم ، کم کم رابطه شون صمیمی میشه و داییم قایمکی ازدواج میکنه🤦🏻♀
یه روز زنداییم میره خونه مامانش که شب بمونه یهو یادش میوفته زیر گاز رو روشن گذاشته، ناغافل برمیگرده خونه که میبینه که شوهرش......😱💔🔞👇
https://eitaa.com/joinchat/233963728Ca5e5a1e1e1
نامرد بجای پشیمونی بلایی بسر زنداییم میاره که بچه هاشم میبینن😫😰👆