هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
سه سال بود ازدواج کرده بودیم ولی شوهرم هیچ وقت بهم نمی‌گفت شغلش چیه و تنها چیزی که میدونستم این بود شب کاره😔 یه روز اومد گفت برای خودت یه چند دست لباس بردار می‌خوام ببرمت خونه بابات🥺 شوکه شده نگاهش کردم که چیشده و گفت من ماموریت دارم تا یکماه فقط بعضی روزا یکی دوساعت ظهرا میام استراحت میرم، نمیتونم بزارم اینجا تنها بمونی،بغض کرده بودم ولی جلوی خودم گرفتم و یه کیف دستی لباس برداشتم و باهم رفتیم خونه بابام،چندروز می‌گذشت حالت تهوع هام زیاد تر شده بود با خودم گفتم حتما از استرسه و دوری شوهرمه ولی وقتی متوجه شدم باردارم شوکه شده بودم😱 اژانس گرفتم برم خونمون نهار مورد علاقه شوهرم و درست کنم تا این خبر خوب و بهش بدم،اما کاش همونجا میمیردم و پام به خونمون باز نمیشد... 👇🔥😱 https://eitaa.com/joinchat/575602711Ce4547a2667 ❌هیچ وقت فکر نمی‌کردم چوب سادگی خودم و بخورم🥺❌