سرخ شده بود از گرما. زنگ موبایلش، کلافه ش کرده بود. با دستای چرب و سیاه ،گوشی رو برداشت: اومدم .. اومدم .. الان .. اه لعنتی .. نه ، با تو نبودم .. بابا رسیدم دیگه ... آچار رو پرت کرد یه گوشه و با یه لگد از دو چرخه ی خرابش ، خداحافظی کردو فقط دوید. یاد حرف باباش افتاد: پسرم این دو چرخه خیلی قشنگه، اما فردا پس فردا تو رو به مقصد نمیرسونه ها،از من گفتن. _اگه در لحظه ی انتخاب، فریب ظاهرش رو نمیخوردم، الان وضعم این نبود... 🗳🇮🇷 @khalvatevesal