تابوت خالی کنار حیاط افتاده، حسن کنار تلی از خاکستر کز کرده و در فکر است. حسین خود را روی بستر خالیِ مادر انداخته و می لرزد. زینب در حال تکاندن خاکِ چادر، بغض میخورد. و علی ایستاده پر از آه ، کنار چاه. چه شامی... چه غریبانی... چرا بعد از تصور خانه ی زهرا ، من هنوز زنده ام؟!... @khalvatevesal