که می داند قصه ی ما را؟ چه میدانی اصلا که می خواند قصه ی ما را؟ چه خواهند دانست چه بر سرمان گذشت. روزگار خواهد گذشت و روزی دیگر هیچ کس ما را به یاد نخواهد داشت از یاد خواهیم رفت آرزوهایمان خنده هایمان گریه هامان دیگر کسی حتی... بگذریم برایم مهم بود نگاه او من تو شما ایشان آنها و همه ضمایر جمع اما چه شد؟ به گذشته که نگاه می کنم همه را بیهوده می بینم آنقدر مهم نبوده اند که گویی اصلا نبوده اند نیستند و نخواهند بود پس که بود؟ که هست؟ و که خواهد بود؟ همان که به وقت تنهایی با او گریستم همان که به وقت امید به او نگریستم آری او او به گونه ای مرا مجذوب خویش ساخته که گویی دیگر جز او نیست. چه می دانم جدیدا مدام دلتنگش میشوم نفسم بند می آید به وقت بغض گلو و چشمان پر تمنا نامش را صدا می زنم؛ آه گویی نامش آه است که در صادقانه ترین لحظاتم اینچنین صدایش میزنم نمی دانم آه تو کیست ولی آه من اوست آری او... ✍ رضا خانعلی زاده ✅ @khanalizadeh_ir