حیف ونون و رفیقش میرن از طلا فروشی دزدی. دوستش با طلا ها فرار میکنه، حیف نونم صندلی میزاره تو مغازه میشینه😐 بعد پلیس میاد دستگیرش میکنه، ازش میپرسه: چرا تو فرار نکردی؟!! 🤔 میگه: ما از اول توافق کردیم که طلاها مال اون، مغازه مال من🤣😅😂😁😁😄😄😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌