#خاطره
یه دفعه من از دانشگاه برگشتم خونه دانشجوییمون ، دیدم هم خونه ایم وایساده وسط باغچه شیلنگ آب تو دستشه رفته تو فکر ، صداش کردم گفتم مهدی جان دادا ، داری چیکار میکنی؟ برگشت گفت مگه کوری دارم درخت آب میدم، بهش گفتم اسکول جان اون درخت نیست ، بیله میفهمی بیله،سرشو کردیم تو خاک...
من😆😂🤣
دوستم🤦♂
خلاصه الان اونجا درخت بیل در اومده چه باری هم میده😉
ارسالی از مصطفی ابراهیمی
😝😝
@khandehgaaneh😝😝