حاج آقای مجتهدی فرمودند: در یکی از سفرهایی که از طرف حضرت ماموریت پیدا کرده بودم، به قهوه خانه‌ای رفتم در آن جا با شخصی آصوری (از اهالی روسیه شوروی) برخورد نمودم، او گفت: حیف که ایرانی‌ها قدر امام رضا علیه‌السلام را نمی‌دانند سپس جریانی از معجزات حضرت رضا علیه‌السلام را که برایش اتفاق افتاده بود چنین تعریف کرد: زمانی که در روسیه آشوب بود و تزارها دست به کشت و کشتار زده بودند و همه را اعدام می‌کردند من هم در شمار اعدامی‌ها بودم، چند نفر دیگر باقی مانده بود تا نوبت من بشود که ناگهان به یاد حرف مادرم افتادم که می‌گفت: هر وقت جایی گیر کردی که نه راه پس داشتی و نه راه پیش این را بدان که ایرانی‌ها امامی دارند به نام امام رضا علیه‌السلام که در این گونه مواقع از کسانی که به او پناه ببرند دستگیری می‌کند، من همانجا قلباً به امام رضا علیه‌السلام سلام کردم و گفتم اگر مرا از مرگ نجات دهید مسلمان می‌شوم، سپس نوبت من و عده‌ای دیگر شد و به محوطه اجرای حکم رفتیم هنوز آن توسل و عهد با امام رضا علیه‌السلام از صحیفه قلبم پاک نشده بود که ناگهان صدایی به گوشم رسید که گفت: همین جا بایست با تو کاری ندارند. تمام کسانی را که اطراف من بودند به تیر بستند و کشتند اما گویا مرا نمی‌دیدند! سپس صدایی دیگر شنیدم که گفت: به طرف خراسان حرکت کن ما تو را کمک می‌کنیم. ادامه👇