سلام اقا غلامعلی .یک خاطره کوتاه از دوران مدرسه .یادمه کلاس سوم شیفت صبح بودم مشقامو ننوشته بودم صبح که ازخواب بیدار شدم نقشه کشیدم چکارکنم امروز نرم مدرسه خلاصه چسبیدم به دلدرد مادرمون بنده خداباورش شد اونم اومد جوشونده گیاهی برام اماده کرد خیلی تلخ بود مثل زهرمار بود ولی بهتر از کتک خوردن از معلم بود تقریبایک ساعت گذشت مادرمون رفت بیرون وقتی برگشت دید پسرش سرحال داره بازی میکنه گفت بهترشدی منم نمیدونستم چی بگم گفتماره گفت بیاکتاباتوبردار ببرمت مدرسه خلاصه رفتیم مدرسه مادرمون گفت اصغر ماامروز حالش به هم میخوردجوشونده دادم دیرتر اوردمش معلم هم که کاملا منو میشناخت گفت منم مشامو ننویسم حالم به هم میخوره چشمتون روز بد نبینه اون روز هم جوشونده خوردم هم تنبیه معلم که فلک بود نوش جان کردم.🤦‍♂😅الان تقریبا سی سال از اون روز میگذره ولی انگار دیروز بود.عذرخواهم طولانی شد.مخلص همگی اصغرقادری از روستای عمیدی بخش رشتخوار خراسان رضوی ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆