یبار زمان مجردی پای تلوزیون نشسته بودم داشت اذان مغرب صدای موذن زاده پخش میکرد منم گوش جان سپرده بودم به اذان که یهو تلفن که جفتم بود زنگ خورد گوشی رو ورداشتم و گفتم :الله اکبررر ،یهو فهمیدم چکار کردم گوشی رو پرت کردم تو بغل خواهرم و فرار کردم ،اون بیچاره هم مجبور شد جواب بده و پیش طرف پشت خط آبروش رفت😅😅😅 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak