🌷 خاطرات شهدای بندر ماهشهر
✴️ زندگینامه سردار شهید محمود رئیس قنواتی
◀️ قسمت بیست و سوم
الان که ساعت هشت و ربع کم است و مرتب تیر و توپ اطراف ما میخورد و هوای ما را به خود جلب میکند. مرتضی دراز کشید و رادیو گوش میکند و میگوید شمع را خاموش کن . امروز از رادیو شنیدم که به مقام ولایت فقیه در اصفهان توهین شده و اختلافاتی در مملکت بروز کرده است که این ما را خیلی ناراحت کرده است .ما از اختلافات داخل خودمان بیشتر از دشمنی که در دو کیلومتری ما است و مرتب تیر به طرف ما شلیک میکند ، میترسیم. من از خدای باری تعالی در خواست دارم که هرچه زودتر این اختلافات را بر طرف سازد و همه را به راه مستقیم هدایت بفرما . همین الان مرتضی نمیگذارد شمع روشن باشد و مرتب به آن فوت میکند و مرا اذیت می کند . به امید نوشتن دوباره ی فردا فعلا نوشته هایش را قطع میکنم.
به نام خداوند رحمت
۱۳۵۹/۹/۲۶
خداوند باران رحمت خود را بر ما فرو فرستاده است و الآن که عصر روز چهارشنبه است ، باران از صبح شروع به باریدن کرده است و الآن که دارم مینویسم ، هنوز باران میبارد و چکه های آن از سنگر ما فرو میریزد داخل، مرتضی پهلویم داراز کشیده و زده زیر خواندن فائز و ترانه های محلی و برای اولین بار برای من سیگار دود کرده است و الآن سیگار در دستم است و خودش نیز دارد سیگار می کشد . مرتضی در فکر زن است و مثل اینکه عاشق شده است و ضمناً من در نور شمع دارم مینویسم ، سیگار من دارد تمام میشود و سنگر از دود سیگار هایمان پر دود شده است امروز صبح با دوربین که نگاه میکردم،
خدایا قلوب ما را به نور ایمان منور بگردان
سنگرهای دشمن کاملا معلوم بود . ظهر بود که چند تا از برادران سپاه هندیجان همراه حسن محمودی از شهر پیش ما آمدند که بچه های هندیجانی مخصوصا مرتضی و مجید خیلی خوشحال شدند و فکر کردند که میخواهند آنان را تعویض کنند ولی آنها آمده بودند که به ما سری بزنند.
⬅️ ادامه دارد...
📚منبع کتاب: خاطرات شهدای بندر ماهشهر
صفحه ۵۱_۴۹
📝مؤلفان: عادل شیرالی و نرگس شامحمدی
📍انتشارات قدر ولایت
#دفاع_مقدس
#دلاوران_ماهشهری
#گردان_شهدا
#سید_الشهدای_خدمت
#خانه_شهید_بندر_ماهشهر
https://eitaa.com/khane_shahid_mahshahr