🌀 بچه هافراخوان داده بودن برای کمک توی بیمارستان. لبیک به فراخوان شور و حرارت زیادی به قرارگاه داده بود. میون همۀ پیام ها، پیام سید ابراهیم خیلی عجیب بود. نوشته بود من اهل بوشهرم و آرزوی رفتن به سوریه رو داشتم. الان هم فکر می کنم جبهه توی قمه. نوشته بود به والله قم برای من از دمشق نزدیکتره. رفقا بهش جواب داده بودن که دست مریزاد. خیلی آقایی، ولی نیازی به حضور شما توی قم نیست، همون بوشهر شماهم سعی کن به جهادی های شهرتون کمک کنید.
🌕توی اتاق بودم و مشغول کارم. یکی از بچه ها گفت، یه نفر از بوشهر تماس گرفته می گه می خوام بیام قم کمک، اگه میشه شما بیا باهاش صحبت کن شاید منصرف بشه.خودش بود: سید ابراهیم. گوشی رو گرفتم و چند دقیقه ای باهاش صحبت کردم،ازش تشکر کردم و خواهش کردم که همون جا بمونه و اگه می تونه با رفقاش همون جا یه مرکز جهادی درست کنه.در حین مکالمه تلفن قطع شد و دیگه تماس نگرفت.
🌷فردا شب بچه ها گفتن مهمون جدیدی داریم: شوکه شدم. سیدابراهیم بود. فکر کرده بود ما تعارف می کنیم و اینجا حتما به حضورش نیازه. همسرش رو گذاشته بود شیراز پیش پدر و مادرش، کوله اش رو برداشته بود، سوار اتوبوس شده بود و اومده بود قم. می گفت هر کاری دارید من هستم. حتی تدوین و ویرایش فیلم هم بلدم.
💠باورش خیلی سخت بود. او واقعا قم رو دمشق می دونست و برای این آرمان دست از همه چیز شسته بود...
حس خجالت داشتم همراه با خوشحالی. هم از خودم خجالت می کشیدم که فکر می کردم دارم واقعاً توی قرارگاه کاری می کنم و هم خوشحال از اینکه این اراده های پولادین حتماً راه ما رو برای رسیدن به قله هموار می کنه...
🆔
@khaneTolab