هوالمدبر... گاهی اوقات یا بهتره بگم بیشتر اوقات ، خصوصا قبل ترها ... درست موقعی که نوزاد شیر میخواست...بچه ۱۸ ماهه دستشویی کرده بود و نیاز به تعویض داشت...دختر سه ساله گریه میکرد و بهونه میگرفت و پسر بزرگتر مثلا گرسنه بود... خودم رو یکه و تنها میدیدم میون یه لشکر بزرگ از نیازها و هجمه ها...درست مثل بحران زده ها...از یه طرف یه صدای درونی میگفت واقعا این انصاف نیست . من و این موقعیت و دست تنها بودن ... همه برا خودشون کار و زندگی دارند و به هر کس که میخوای رو بندازی شرایط کمک نداره و بعضی ها هم که ته دلشون اینه که خوب مگه مجبور بودین؟ شاید از سر دلسوزی . محبت و... از طرفی یه ندای درونی بهم میگفت : درسته سخته ، خسته میشی ، کلافه میشی ، گاهی خودت فراموش میشی ، گم میشی و دیده نمیشی اصلا... اما یادت باشه خدا تکلیف ما لا یطاق نمیده... حتما در تو توانایی دیده ... تو توانایی بالقوه مدیریت رو داری کافیه بالفعل کنی... خودم رو میدیدم میون تمام این احساسات ضد و نقیض و چهار تا بچه کوچولویی که الان حمایت میخواند... تصمیم گرفتم بجای کاسه چه کنم چه کنم بلند شم و بحران ها رو مدیریت کنم...قطعا تجربه مدیریت رو نداشتم و اوایل خیلی خراب میکردم . گاهی حتی بدترم میشد😅🤪 اما من به خودم فرصت آزمون و خطا میدادم و میدم همچنان... همونجور که به بچه هام این فرصت رو میدم... خلاصه از نظر من مادر چند فرزندی، مادر هاست...مادری که در لحظه باید هوای خودش، همسرش، بچه هاش رو داشته باشه ... حق داریم گاهی خسته بشیم کلافه بشیم دلمون بخواد کمی تنها باشیم...ما یک انسانیم با توانایی محدود ولی عشق نا محدود... تو پست های قبل خصوصا اون اوایل در موردش نوشتم... تجربه شما از مدیریت بحران ها حتما خوندنیه...برام بفرستید @zasheri110 https://eitaa.com/joinchat/774570008C9052be5167