#خاطــره🎞
|همخدمتۍشہید|
یادمه یه بار یه بنده خدایے واسه نماز ظهر توے حسینیه پادگان دکمه هاے پیراهنش رو باز کرد؛😐 بابڪ بهش گفت:
"میدونم هواگرمه ولے احترام حسینیه رو نگهدار؛ قراره نماز بخونیم"😇🤲
هنوز حسینیه زیاد شلوغ نشده بود.
اون بنده خدا هم با حالت بدے بهش گفته بود:
"برو من اعصاب ندارم،همینے که هست😐"
بابڪ اومد کنار من جریان رو گفت.
منم بهش گفتم:
"ولش کن به ما چه ؛ حوصله داریا....یه نگاه بهش بنداز اون عادتشه بیخیال.."🤦♂✋
بابڪ داشت امر به معروف میکرد،اما من و اون بنده خدا فکر پنکه و خلاص شدن از این حالت بودیم.|😔
#امر_به_معروف
151