#بریده_کتاب
یکی دو قدم جلوتر از ماشین، یکدفعه بهم زیر پا زد. با صورت من را خواباند روی زمین. یکیشان پاهایش را گذاشت روی پاهایم، و ان یکی که پیادهام کرده بود، پایش را گذاشت پشت گردنم. بعد چاقو کشید و یک دستش را انداخت زیر فّکم، و سرم را بالا آورد. چاقو را گذاشت زیر گلویم، و چند بار به چپ و راست کشید. فکر کردم دارم میمیرم. داشت سرم را میبُرید.
اما نه! نمردم. با پشت چاقو داشت زیر گلویم میکشید. برای همین نمیبرید. ترسیده بودم. حسابی ترسیده بودم. داشت تفریح میکرد. داشت با من بازی میکرد.
📚شبح
🆔
@khatemoqadam_ir