از هنرستان که می‌آمدم، ناهارم را هولکی می‌خوردم و می‌رفتم کتابخانه. توی آن ساعت روز، همه‌جا خلوت بود؛ اما کتابخانه، شلوغ و پر از کتاب؛ کتاب‌هایی که جان می‌داد بنشینی و بخوانی‌شان. راستش توی کتابخانه، حال خوبی داشتم؛ حال آدمی با یک عالمه رفیق شفیق. عکس بزرگی از شهید کاظمی داخل کتابخانه بود که وقتی می‌دیدمش، حس خوبی بهم دست می‌داد؛ حسی که می‌گفت: محسن، بخون. کتاب بخون. تو هم می‌تونی. می‌تونی مثل همین حاج‌احمد، آدم خوبی بشی. بنده‌ی ناز خدا بشی و دیگه گناه نکنی. 📚صبح واقعه 🆔 @khatemoqadam_ir