پرسیدم: مرد! چندسالته؟ گفت: مردا شهید شدن، اما اگه مارو میگی، ۱۷ سال و خورده ای. پرسیدم: چند روزه مجروح شدی؟ گفت: هفت روز. گفتم: خوب! پس چرا مرخص نشدی؟ با حاضر جوابی خاصی پاسخ داد: مثل این‌که اصفهانی‌های مهمون‌نواز خیلی دوستم نداشتند و می‌خوان چند روز نگه‌م دارن. پرسیدم: عجب! یعنی هنوز عمل داری؟ گفت: چیزی نیست، دنیا محل گذره. گفتم: راستی همراه‌ت کیه؟ پدر، مادر، خواهر و برادر کجا هستن؟ ان‌شاءالله که در قید حیاتن؟ گفت: خدا را شکر بله، دیدم مسئله‌ی مهمی نیست که مزاحم‌شون بشم. دکترا می‌خوان قسمت‌هایی رو که گاهی معصیت کرده اما تو امتحان قبول شده، کم کنن. با تعجب از این خونسردی گفتم: یعنی جدی برات مهم نیست که می‌خوان دست یا پات رو قطع کنند؟ گفت دستی که عبادتی نداره و پایی که فقط این آخریا با نور تماس داشته. پرسیدم: عجب! یعنی هم دست و هم پا رو؟ با تکان دادن سرش تایید کرد. گفتم: راستی تو جبهه رسته‌ت چی بود؟ گفت: آرپی‌جی‌زن بودم اما یک خمپاره‌ی بی‌صدا کار دستم داد. (منظورش خمپاره ۶۰ بود) گفتم: جدی ناراحت نیستی که می‌خوان هم دست و هم پات رو قطع کنن؟ سوالم را با سوال جواب داد: تو اگه لیاقت چیزی رو پیدا کنی ناراحت می‌شی...؟ . برشی خواندیم از خاطرات خودنوشت علیرضا سموعی از دوران دفاع مقدس، منتشرشده در کتاب «شرمنده»؛ و یادی کردیم از نوجوانانی که دست و پا و جان دادند تا عَلَم بر زمین نیفتد. حالا ما کجاییم و آن‌ها کجا...؟ . «شرمنده» خاطرات خودنوشت علیرضا سموعی از دوران دفاع مقدس ۴۱۲ صفحه انتشارات ۳۳ هزار تومان @KhateMoqadam_ir