«از سر و وضعش پیدا بود دفعهی اولی نیست که به جنگ آمده. خنده خنده به بچهها میگفت: حالا بروید؛ وقتی از عملیات برگشتید، قیافههاتان دیدنیست. آن وقت ببینم باز هم برای رفتن به خط مقدم سر و دست میشکنید یا نه!
طبق دستور، به شش دسته تقسیم شدیم. سه دستهی خطشکن، به سمت آن خانه جلو میرفت و مستقیم وارد حمله میشد... در بیسیم اعلام شد که بچهها با موفقیت وارد خانه شدهاند؛ اما لحظهای نگذشت که صدای انفجار مهیبی بلند شد. از دور، بچهها را میدیدم که دوان دوان یا سینهخیز به عقب برمیگردند. من هم همراه دستهام به پشت خاکریز برگشتم. همهچیز به هم ریخته بود. بچههایی که توانسته بودند زنده از آن خانه به عقب برگردند، در گوشه و کنار خاکریز نشسته بودند و گریه میکردند؛ حتی نمیدانستند کدامیک از بچهها نیستند و شهید شدهاند.
من در ارتش افغانستان با چنین صحنههایی روبهرو شده بودم؛ اما این اولین برخورد جدی و واقعی بچهها با خشونت و بیرحمی جنگ بود و بهتزده شده بودند...»
برشی از کتاب «ابوباران»، خاطرات مصطفی نجیب از حضور فاطمیون در نبرد سوریه
زهرا سادات ثابتی
انتشارات خط مقدم
۳۳۵ صفحه
۴۴ هزار تومان
@KhateMoqadam_ir