✂️|برشی از کتاب «تنهای محجر»
اسم اسرا را به ترتیبی که اسیر شده بودند، مینوشتند. وقتی اسمم را خواند، جلوتر رفتم. سرباز عراقی پرسید: «اسمت چیه؟»
گفتم: «قدمعلی.»
_ اسم پدر؟
_ رمضانعلی.
_ اسم جد؟
_ رجبعلی.
تا این را گفتم، سرباز عراقی عصبانی شد، خودکارش را روی میز پرت کرد و گفت:
_ علی... علی... علی...
▪️ تنهای محجر
▫️خاطرات آزادهی ایرانی، حجتالاسلام والمسلمین قدمعلی اسحاقیان
▪️مصاحبه و تدوین: امیر محمد عباس نژاد
برای سفارش کتاب به ادمین یا
سایت خط مقدم مراجعه کنید.
🆔
@khatemoqadam_ir