«میلاد را با ناز و نوازش بیدار کردم: ـ پا شو، مامان‌جان! وقت مدرسه رفتن شده. روز اولی بود که میلاد می‌خواست به مدرسه برود. فکر کردم بعد از هفت سال خوردن و خوابیدن، حالا برای میلاد سخت است که صبح زود بیدار شود و به مدرسه برود؛ ولی ذوق و شوق مدرسه، میلاد را زودتر از آنچه توقع داشتم، بیدار کرد. صبحانه خورد و لباس پوشید. عبای عربی‌ام را به سر گرفتم... دست میلاد را گرفتم و راه افتادیم. مدرسه‌ی آزادگان، درست آن سمت اتوبان بود. هر چه میلاد گفت «بگذار تنها بروم»، قبول نکردم. گفتم: «اتوبان شلوغ است. چطور می‌خواهی از آن عبور کنی؟» بین راه، به میلاد تذکر می‌دادم که از اتوبان باید این‌طوری رد بشوی؛ در کلاس، موقع درس دادن نباید حرف بزنی؛ زنگ تفریح نباید دعوا کنی... هنوز به مدرسه نرسیده، برای میلاد کلاس آموزشی گذاشته بودم...!» قسمتی از کتاب «تپه‌ی العیس»، خاطرات شهید مدافع حرم، میلاد بدری، نوشته‌ی خانم معصومه عبدالله زاده آرپناهی انتشارات خط مقدم چاپ اول برای تهیه این کتاب می‌توانید با شماره 09139825279 تماس گرفته و یا به آی‌دی @KhateMoqadam_admin پیام دهید @khatemoqadam_ir