برای تهیه مهمات عملیات باید رو می دیدیم، رفتیم اتاقش اما حاجی اونجا نبود. یکی ازبچه ها گفت:فکرکنم بدونم کجاست. ماروبُرد سمت دستشویی ها و دیدیم حاج احمد اونجاست. داشت درنهایت دستشویی هاروتمیزمیکرد. خواستیم سطل اب رو ازش بگیرم که نگذاشت و گفت: زمان جنگ برادرِ بزرگتره و دربقیه مواقع کوچیک ترازهمه.🌸 🌷اولین کانال خاطرات موضوعی شهدا🌷 http://eitaa.com/joinchat/2019754002Ceb92b29d28