💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🔷در کانال کمیل چه گذشت😭 🔷قسمت 6⃣9⃣ 😔وحشی گری 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨از مسیری که حالت راه پله بود، یک افسر به همراه یک سرباز بعثی وارد کانال شدند. افسر نگاهی به جمع ما انداخت. آنها آمده بودند تا انتقام این چند روز را از انسان هایی بدون سلاح و مجروح بگیرند. افسر بعثی اسلحه اش را مسلح کرد. به هر کسی می رسید با تیر خلاص ملکوتی اش می کرد. به هر نیمه جانی که می رسید، چنان لگدی به او می زد که خون از زخم هایش فوران می کرد. سپس با یک تیر، جسم نیمه جانش را به آرامش می رساند و روح وحشی صفت خود را به طوفان سهمگین خباثت می سپرد. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨اصغر بخشی هم داشت آخرین لحظات زندگی اش را تجربه می کرد. اصغر چشمانش را بست و به سختی شهادتین را بر لب جاری کرد. افسر بعثی به او رسید و سرش را نشانه گرفت. تیر شلیک شد و چشم چپ اصغر از کاسه ی سرش بیرون پرید. تیر خلاص به اصغر بخشی خورد ولی او را نکشت. افسر بعثی قهقهه ای سر داد و آرام آرام از بدنش دور شد. 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ✨او همچنان که جلو می رفت در میانه ی کانال چشمش به مجروحی افتاد که هنوز ذکر زهرا، زهرا سلام الله علیها بر لبانش بود. یکباره با پوتین چنان ضربه ای به صورتش زد که صورت مجروح از هم شکافت و غرق در خون شد. سپس رو به سرباز خود کرد و از او خواست تا کارش را تمام کند. سرباز که از وحشیگری افسر بعثی ترسیده و شوکه شده بود، چند قدمی به عقب رفت و از دستور افسر امتناع کرد. افسر بعثی که به شدت عصبانی شده بود سلاح کمری اش را به سمت سرباز نشانه گرفت و او را تهدید کرد، اما سرباز همچنان از این کار خودداری می کرد. افسر بعثی هم با قساوت و بی رحمی تمام، با شلیک یک گلوله سرباز خود را مورد هدف قرار داد و با تیری دیگر مجروح ایرانی را به شهادت رساند. حالا مونده بودیم که چکار خواهند کرد؟! 👈ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 📚کتاب راز کانال کمیل، صفحه 125 الی 126 کانال گلستان خاطرات ✨🌷✨🌷✨🌷 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات @khatere_shohada