❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 4⃣1⃣ ✍ به روایت همسر شهید 🌻گفتند: «کجا دفنش کنیم؟» گفتم: «صبر کنید از مرتضی بپرسم.» آن شب شاید نیم ساعت خوابم برد. مرتضی با لباس نظامی‌اش آمد. کلی با هم حرف زدیم. دم رفتن پرسیدم: «مرتضی کجا خاکت کنیم؟» گفت: «خانوم، توکل به خدا.» 🌻من هم که دیدم قرار است با دو شهید دیگر از فاطمیون تشییع شود گفتم: «مرتضی را از آن‌ها جدا نکنید. هر کجا آن‌ها را دفن می‌کنید، مرتضی هم همان‌جا باشد.» قطعه 15 بهشت رضا(ع) شد خانه ابدی مرتضی. 🌻ساعت 7 تشییع از مهدیه به سمت حرم آغاز شد. در راه رفتن به بهشت رضا هم اصرار کردم من و علی و نفیسه باید با آمبولانس برویم. در راه کلی با آقا مرتضی حرف زدیم و شعر شهید را دوباره مرور کردیم. وقتی به نزدیکی بهشت رضا رسیدیم نفیسه سرش را بیرون کرد و گفت وای مامان رسیدیم به دیوارهای بهشت رضا. 🌻کاش این جاده اصلا تمام نمی شد. وقتی جمعیت برای بردن پیکر آمدند من سریع خودم را به مزار رساندم. دوست داشتم اعمال تدفین را خودم انجام بدهم اما یکی از نزدیکان آقا مرتضی ممانعت کرد. یک بغل گل، سنگ مزار امام حسین(ع) و تربت کربلا را توی دستم نگه داشته بودم. دوست داشتم داخل قبر بروم. در همین فکر بودم که برادر شهید قاسمی از میان جمعیت پیدایش شد و گفت ببخشید خانم عطایی، آقا مرتضی این امانتی را داده و گفته آخرین نفر همسرم این را بگذارد روی پیشانی ام. 🌻انگار آقا مرتضی جواز رفتن من توی قبر را هم داده بود. وقتی این را گفتم برادرش رضایت داد تا من داخل قبر بروم. خاک تربت را زیر پیشانی بندش گذاشتم. سنگ مزار امام حسین(ع) را هم زیر گلویش گذاشتم. به نفیسه و علی هم گفتم آمدند داخل قبر و بابا را بوسیدند و بعد یکی یکی سنگ ها را گذاشتند. 🌻خوشحال شدم که اعمال را خودم انجام دادم. سه شب تا صبح پیش آقا مرتضی ماندیم. در شب سوم ختم قرآن گرفتیم و 250 نفر آمدند. خیلی ها می گفتند آقا مرتضی خیلی خاص بود و ما تا به حال شب در قبرستان نبودیم. 🌻سعی کردم محکم باشم. حتی نگذاشتم اشکی توی چشمم بیاید. خندیدم تا فکر نکنند از این که مرتضی به بهترین آرزویش رسیده ناراحتم. نبودنش سنگین است و غصه‌اش بزرگ، جایش خالی است و هیچ‌جور پر نمی‌شود، اما مرا فقط همین آرام می‌کند که مرتضی حاجت‌روا شد. 🌻حالا خیالم راحت‌تر است. حداقل نگرانی‌ام تمام شده و دیگر غصه خستگی‌اش را نمی‌خورم؛ الان سردش شده یا گرمش شده، گرسنه است یا تشنه. حداقل دیگر چله نمی‌گیرم برگردد. تنها ترسی که اذیتم می‌کند این است که بدون مرتضی بروم کربلا. شاید شهادتش برایم راحت حل شد ولی خاطراتی که برایم گذاشته، چیزی نیست که بشود راحت دوره‌اش کرد. پابرهنه بودنش توی کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا، بدو‌بدو کردن‌هایش چیزی نیست که فراموش کنم. ادامه دارد... منبع: کانال سنگر شهدا http://sobheqazvin.ir/news/269986-newscontent 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohad