❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :7⃣1⃣ ✍ چرا به مرتضی می گفتند؟ ✏️نزدیک اذان صبح ، صدایی رسا پیچیده توی جبهه شهرک شصت: - اَی شَی لَونُکَ ... اشلونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! ✏️توی تاریک روشنایی هوا ، مضطرب و نگران از خواب پریدم . گیج و منگ اسلحه کلاش و کلاهخودم را برداشتم . و خودم را پرت کردم به طرف پیچ سنگر . نفهمیدم چگونه هل هلکی پاهایم را چپاندم توی پوتین گل وگشاد رفیقم و خودم را از سنگر نقلی بیرون انداختم . بند باز پوتین رفت توی پاهایم و پشت خاکریز کوتاه ، تعادلم به هم خورد و با سر رفتم توی شکم حیدر یوسف پور که آفتابه به دست از مستراب بیرون آمده بود . هر دو توی هم پیچیدیم وخراب شدیم روی زمین . ✏️یوسف پور گفت : اوهوی کل حسین قلندری ، سرشیر آوردی ! دس وپات نره توی چیشات ! هول پرسیدم : حسین ، چی شده ؟ عراقیا حمله کردن . صدای عربی شنیدم ! یوسف پور حال و روزم را که دید ، دست گذاشت روی دلش و حالا بخند و کی بخند ! عصبی داد زدم :چرو می خندی خونه خراب ! ✏️آفتابه قرمز را رو به خاکریز گرفت . گفت : چشمتو باز کن تا ببینی ، رو خاکریز مرتضی جاویدی داره برادرای مزدور بعثی رو موعظه می کنه . ✏️با دقت به خاکریز نگاه کردم . مرتضی فرمانده گروهان یکم ، به فاصله هفتاد ، هشتاد متری عراقی ها ، روی خاکریز ایستاده بود و دست هایش را دور دهان حلقه کرده بود وبرای عراقی ها سخنرانی می کرد : - اَی شَی لَونُکَ ... اشلونک ... یا اخی ... صباح الخیر ! ✏️از یوسف پور پرسیدم : ای شی لونک ، یعنی چه ؟ - یعنی رنگ وروت چطوره ... حال وروزت چطوره ... ✏️هنوز احوالپرسی مرتضی با عراقی ها تمام نشده بود که یکهو تیر و خمپاره 60 مثل تگرگ به طرفش ریخت . تا دید جواب سلام علیکش را با خمپاره وتیر می دهند ، شروع کرد به شعار دادن : مرگ بر صدام یزید کافر ... ✏️ظهر دوباره همان آش و همان کاسه ! مرتضی دست بردار نبود وروز روشن ، جلو چشم ما عراقی ها روی خاکریز می رفت و برای دشمن کلاس عقیدتی می گذاشت . گاهی هم از پشت بلندگو سوره واقعه را می خواند : ...وَ اَصحابُ الیمین ما اصحاب الیمین * فی سدر مخضود * وطلح منضود * و ظل ممدود* ✏️اما جواب عراقی ها مثل صبح ، توپ و تفنگ بود ودوباره مرتضی زد به سیم آخر . - الموت الصدام ... ✏️چند نفری از بچه های گروهان هم به کمکش آمدند وتکرار کردند : الموت الصدام ... ✏️این بار آتش دشمن متمرکز شد روی همه خاکریز . متعجب بودم که چرا فرمانده گردان ، جلیل اسلامی جلو مرتضی را نمی گیرد . به خودم گفتم لابد مرتضی می خواد بگه خیلی شجاعه ! فرمانده هم از اون حساب می بره . .. 📚منبع: تپه ی جاویدی و راز اشلو/نویسنده اکبر صحرایی ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada