❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠
#خاطرات_شهید_مرتضی_کریمی_شالی
✫⇠قسمت: 0⃣1⃣
✍ به روایت همسر شهید
🌷قبل از سفر آخر، یک مرتبه دیگر هم به سوریه رفته بود. سال 93 بعد از فوت خواهرش بود که 2 هفته سفرش طول کشید. در مورد این سفر هیچ حرفی به ما نزد.
🌷مدتی بعد از اینکه برگشت، از طریق یکی از اقوام از این موضوع مطلع شدیم. او در هیئت هفتگی از دوست مرتضی شنیده بود. به ما گفت که یکی از دوستانش گفته که مرتضی در سوریه بوده است!
🌷گفتیم «نه! آقا مرتضی جنوب بوده، جزیره فارور. حتی عکسهایش در خلیج فارس را هم دیدهایم.» گفت «اینطور نیست. مرتضی سوریه بوده!»
🌷از خودش که سوال کردیم، میخندید و حاشا میکرد. بعدها از برخوردهایش فهمیدیم که واقعاً سوریه بوده است.
🌷قرار بود برای ماموریتی طولانی به کرج برود. گفت «25- 30 روزه میروم و برمیگردم.» گفتم «به خانه خودمان میروم تا برگردی.» دلم میخواست با بچهها تنها باشیم و خاطرات لحظههای بودن او را مرور کنم تا برگردد. اینطور راحتتر بودم.
🌷مرتضی در پادگان کرج به نیروها آموزش میداد. هنوز آنجا بود که تماس گرفت و به بچهها قول داد که وقتی بیاید برای خرید پالتو و چکمه آنها را به بازار ببرد.
🌷دی ماه بود که تماس گرفت و گفت «فردا به خانه میآید.» برایش قورمه سبزی پختم و کلی برای ناهار تدارک دیدم. سهشنبه بود که خواهرزادههای مرتضی به خانه ما آمدند و گفتند دایی تماس گرفته و گفته شما را به خانه مادربزرگ ببریم.
🌷گفتم «قرار بود به خانه بیاید!» گفتند «دایی تماس گرفته و گفته پادگان کرج هستم و نمیتوانم بیایم!» در دلم حسابی شاکی شدم. مرتضی چهارشنبه آمد. شب را همانجا ماندیم. پنجشنبه مرتضی دوباره به محل کار رفت و ساعت 10-11 صبح بود که برگشت.
🌷نمیدانم چرا وقتی در خانه را برایش باز کردم و مرتضی را دیدم، حس کردم انگار مرتضی میخواهد پرواز کند!
🌷همه دور هم نشسته بودیم؛ پدر و مادر مرتضی، من و بچهها. تا وارد اتاق شد، گفت «من یک ساعت دیگر عازم سوریه هستم!» جا خوردم. باورم نمیشد!
🌷خیلی عجله داشت. همان دقایق کوتاه، دائماً تلفنش برای هماهنگیها زنگ میخورد.
🌷 میخواست با همه ما حرف بزند و سفارش کند. کارتها و مدارکش را به من داد، از او نگرفتم! میگفتم «مرتضی من فقط خودت را میخواهم، کارتها به چه کار من میآید؟» دیگر التماسها و اشکهایم اثری نداشت. اینبار مرتضی عزمش را جزم کرده بود. حالا دیگر حتی من هم نمیتوانستم مانع از رفتنش شوم.
🌷بعد از شهادتش دیگران خواب دیده بودند که «باید خانمات را راضی کنی...» واقعاً از او راضی شدم.
ادامه دارد
منبع:
http://www.rajanews.com/news/244499/%D8%A8%DB%8C-%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DB%8C%DA%A9-%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@khatere_shohada