💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 سن شهادت: ١٩ سال اهل شهرستان دماوند 3⃣ (بخش دوم) آغاز تحول 🍃تا چشمم به رودخانه افتاد یکدفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن. نمی دانستم چه کار کنم! همانجا پشت درخت مخفی شدم. کسی آن اطراف من را نمی دید. من می تونستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. در پشت آن درخت و کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همانجا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه می کند که من نگاه کنم. هیچ کس هم متوجه نمی شود. اما خدایا من بخاطر تو از این گناه می گذرم. کتری خالی را برداشتم و رفتم از جای دیگر آب برداشتم. رفتم پیش بچه ها. 🍃هنوز مشغول بازی کردن بودن. به همین خاطر مشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشک از چشمم جاری شد. یادم افتاد حاج آقا گفته بود هر کسی برای خدا گریه کند خدا خیلی او را دوس خواهد داشت. گفتم از این به بعد برای خدا گریه می کنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. 🍃همین طور اشک می ریختم با توجه گفتم: یا الله یا الله ... به محض تکرار این عبارت یکباره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد. از همه درخت و کوه و سنگ ها صدا می آمد!! همه می گفتند: «سُبوحٌ قُدّوس رَبُنا و رب. الملائکه و الرُوح (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح)» وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم. از ادامه بازی بچه ها فهمیدم که آنها چیزی نشنیده اند! من در آن غروب، با بدنی که از وحشت می لرزید به اطراف می رفتم. من از همه ی ذرات عالم این صدا را می شنیدم! 🍃احمد گفت: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود. بعد برگشت و گفت: محسن، اینها را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن! 📚 کتاب عارفانه، صفحه 26 الی 29 کانال @sangarshohada 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada