❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ شهید مدافع حـــــرم راوے: همسرشهید :2⃣ 💞پدر بزرگم خیلی دوسش داشت و... همیشه به پدر و مادرم میگفت..."اگه این پسر اومد خواستگاری دخترت...نکنه جواب رد بهش بدید..."آقا مهدی که بالاخره دلو به دریا زده بود…موضوعو با داییم در میون گذاشت...دایی هم به پدر و مادرم گفت و اونام به من...این وسط همه راضی بودن...بجز من...!که اصلا تو این چیزا نبودم و ازدواج فامیلی رو هم کلاً دوست نداشتم...بابام میگفت:"تو همه رو ندیده رد میکنی حداقل بذار اینا بیان.. . 💞اول خوب بسنج بعد جواب بده..." بالاخره یه روز دمدمای ظهر بود... که آقا مهدی با مادرش اومدخونه مون...سربه زیر و با حیا...اونقد به گلای قالی خیره شده بودیم که گردن درد گرفتیم...من که از قبل تصمیممو واسه جواب منفی دادن گرفته بودم با یه قیافه بی تفاوت نشستم ،هیچ شناختی ازش نداشتم...با اینکه فامیل بودیم... 💞احساس غریبی میکردم و معذب بودم...اضطراب و دلهره ی زیادی داشتم صحبتاشو با معرفی کلیات اخلاقی شروع کرد...از اخلاقیاتش گفت و...توقعات که از همسر آینده ش داره...کم کم هر چی بیشتر از خودش میگفت دید من نسبت بهش عوض میشد...اصلا طوری شده بود که با اشتیاق تموم... 💞مجذوب حرفا و برنامه هاش شده بودم... تا جایی که دو ساعت از صحبتامون گذشت و...من اصلا متوجه گذشت زمان نشدم‌...در عرض این دو ساعت منی که هیچ شناختی ازش نداشتم و با کلی اضطراب پیشش نشسته بودم...به شخصیتش علاقه مند شده بودم...انگار سالهاست که میشناسمش... ادامه دارد...✒️ منبع: کانال سنگر شهدا 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 @khatere_shohada