منافقين با ادعاى اصلاح، گرفتار اين نكته شدند كه «با صراحت، مثل همه مردم ايمان بياوريد و جهتگيرى كنيد».
هنگامى كه به آنها گفته شد ايمان بياوريد همان طور كه مردم ايمان آوردهاند، «قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَآ آمَنَ السُّفَهَآءُ»؛ گفتند: آيا ما مثل سفيهان ايمان بياوريم؟ آيا ما ايمان بياوريم همان طور كه سفيهان ايمان آوردهاند و با صراحت، گرايش و موضع خود را مشخص كردهاند؟ اينها ايمان صريح را سفاهت مىدانند و در واقع اساس ايمان و اعتقاد را سفاهت مىدانند؛ چون به نظر آنها مشكل در ايمان و كفر و اعتقاد و عدم اعتقاد نيست، كه مشكل در دستيابى به منافع است و ايمان بدون منفعت، كارى سفيهانه است؛ چون سفيه كسى است كه در برابر كارش سودى و نفعى نباشد.
«أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَآءُ»؛ آگاه باشند كه به راستى آنها، خودِ آنها فقط سفاهت دارند و سفيه هستند؛ چون در برابر شخصيت و تشخّص خويش، منافعى را مىخواهند كه به دست نمىآورند و اگر هم به دست مىآوردند، باز بهره نمىگرفتند؛ كه انسان بىهويت و بىشخصيت فقط نردبان ديگران است و آلت دست اين و آن.
اين سفاهت بنيادى است كه آدمى خودش را بدهد و به كم بدهد و به توهم و خيال بدهد و خيالِ بُرد و سود هم داشته باشد. اينها سفيه هستند، «وَ لَكِن لَا يَعْلَمُونَ»؛ ولى نمىدانند. «لَا يَعْلَمُونَ» با «لَايَشْعُرُونَ» تفاوت دارد. شعور، تجربه حسى است و علم، گستردهتر از حسى و فكرى و عقلى و حضورى است و اينها هيچ نمىدانند؛ چون مرض بر شخصيت و شعور و آگاهى و روابط آنها اثر گذاشته است.
«وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا»؛ هنگامى كه ديدار مىكنند كسانى را كه ايمان آوردهاند، مىگويند ما ايمان آوردهايم. «وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَياطِينِهِمْ»؛ و هنگامى كه به خلوت شياطين خودشان مىآيند، «قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»؛ مىگويند: به راستى كه ما با شما هستيم. ما فقط مسخرهباز و شوخ هستيم. ما به جدّ و درستى حرف نمىزنيم. اينها با اين خيال به دو طرف حقّه مىزنند و با هر دو طرف بازى مىكنند غافل از اينكه اينها خود آلت دست هستند و اين نكته از «شَياطِينِهِمْ» به خوبى به دست مىآيد كه اينها از وسوسه و بازى ديگران مىچرخند و خيال مىكنند كه بازيگر هستند؛ در حالى كه بازيچه شياطينى هستند كه در نهايت تمامى منافع را مىخواهند و به اين سفيهان چيزى نمىدهند.
«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»؛ خدا به اينها ارزشى نمىدهد و آنها را جدى نمىگيرد. «وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ»؛ و آنها را در طغيانى كه از خودشان بود مىكشاند و مدد مىرساند، در حالى كه متحير و متردد هستند و به خاطر تحول منافع و جا به جايى مواضع، سرگردان هستند و بازيچه شياطينى هستند كه اين عروسكها را به چرخ مىاندازند و چه طنزى بالاتر از اين و چه استهزايى عميقتر و تلختر از اينكه مدعيان بازيگرى، خود بازيچه باشند و محروم باشند و ندانند؟
«أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِجارَتُهُمْ»؛ اينها به خاطر منافع حركت كردند. اينها كسانى هستند كه سرگردانى و ضلالت را در برابر هدايتى و راهى كه يافته بودند، خريدند و با هدايت معامله كردند و در برابر، سرگردانى و حيرت را به دست آوردند. پس تجارت اينها سودى نياورد و منافعى به دست نرسيد و اين نكته اساس نفاق است كه از منفعت طلبى برمىخاست اما به منفعت نمىرسيد، در حالى كه از مرض قلبى به مرض نفسى و شخصيتى و معرفتى و برخوردى و معاشرتى راه يافته بود. «وَ مَا كَانُوا مُهْتَدِينَ»؛ اينها راهياب نبودند و هدايتپذير نبودند و چشم از هدايت شسته بودند و دست به ضلالت بسته بودند. اينها چه در فرصتهاى اجتماعى و چه در فرصتهاى طبيعى سهمى نبردند و حاصلى به چنگ نياوردند.
تطهير با جارى قرآن ؛ ج3 ؛ ص35