قصارها
فرزند یکی از دوستان از ایشان پرسید چه غذایی را دوست ندارد؟
فرمود: غذایی که در آن ذلّت باشد.
وقتی کسی او را با وسیله به جایی میرسند تشکرهای معمول و جاری را نمیگفت و چنین دعا میکرد: « راه دور ما را نزدیک کردی، خدا راههای دورت را نزدیک کند »
و گاهی میفرمود:
« ما را به مقصد رساندی خدا تو را به مقاصدت برساند. »
***********
شوق خیر در نیمههای شب
برادری میگفت: شب از نیمه گذشته بود و از مهمانی میآمدم. استاد را دیدم که لحافی بر دوش گرفته، در کوچهها میرود.
جلوی پایش ایستادم. بیدرنگ لحاف را داخل ماشین انداخت و گفت: دیر آمدی؟!
با شوخی و خنده شروع کردیم و پرسید: کرسی داری؟ گفتم: بله.
بلافاصله گفت: منقل چی؟ از همان چیزها که به کرسی میچسبانند نداری؟ گفتم: بله. در خانه هست.
خدا را شکر کرد. بچهها را به خانه رساندم و کرسی و منقل را برداشتیم و رفتیم.
در یکی از کوچههای حاج زینل، خودش آنها را برداشت و به خانۀ مرد مریض و فقیری برد. خودش کرسی را روبراه کرد. در راه پلهها میشنیدم که میگفت: بروید زیر کرسی و از گرمایش کیف کنید. از شادی دیگران خوش بود!
***********
قطرهای تا غرور
با آن که فقیه بود و بارها شاگردان در درس خارج وی نظرات دقیق وی را در اصول و فقه دیده بودند، اما یک بار که یکی از دوستان و شاگردان، که کتاب صحافی میکرد و روی مجموعه آثار ایشان عنوان آیتالله علی صفایی را چاپ کرده بود، متغیر شد و به او فرمود:
چرا چنین کردی؟! و مثال شگفتی زد. فرمود: گاهی دیدهای که لیوان چنان آماده لبریزی است که کافیست یک قطره در آن چکانده شود؟ تو چه میدانی وضع روحی یک انسان چگونه است… و همین حرکت و اشاره تو با او چه میکند؟ شاید این نوشتن تو حکم همان قطره را برای لبریزی او داشته باشد. پس از این القاب به جا استفاده کنید!
***********
برای دشمن هم دل میسوزاند
یکی از کسانی که منبع شایعات علیه استاد بود و در پست دولتی مهمی هم قرار داشت، خود به اتهام همان تهمتهایی که زده بود، از کار بر کنار شد و حال آنکه ظاهراً جهات شرعی موضوع را هم روبه راه کرده بود.
وقتی خبر برکناریاش را با شتاب برای استاد آوردند، آن عزیز فقط چند قطره اشک ریخت و این روایت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را خواند که: «من حَفِر بئراً لا خیه وقع فیه»؛ کسی که چاهی را برای برادرش بکند خود در آن خواهد افتاد
و فرمود: ما که در کوبیده شدن مان آرام بودیم، اما آنها در کوفتنشان نا آرام، «و العاقبه للمتقین». او ثواب برخی زیارتهای مشهد را هم برای همین افراد هدیه کرده بود.
***********
پاسخی عجیب به گِلِه ی یک توبه کار
مؤمنی نالیده بود و با صمیمیت و صداقت هم شکایت داشت که:
من زمانی گرایش چپ و مارکسیستی داشتم و بچهها را به کوه میبردم. آن جا دختران هم همراه ما بودند و حتی برخی از آنها موقع لغزیدن و افتادن به وسیلۀ ما دستگیری میشدند. شبها در پناهگاه مختلط میخوابیدیم و هیچ وقت احساس و وسوسهای نداشتم. اما حالا که توبه کرده و مذهبی هستم و متأهل هم شدهام با کمترین برخوردها وسوسه میشوم. و کلافه بود که آخر این حالت چیست؟
استاد خندید و با آن آرامش خاص فرمود: آن وقت، تو ریشهای نداشتی، پس میوههایت (عمل) در دست شیطان و تبلیغ حزب او بود و خوبیهایت هم به سود او بود. اصلاً شیطان میگفت: تو از خود مایی، پس چه وسوسهای؟ اما حالا که ریشهای یافتهای (اعتقاد به خدا) او میخواهد ریشهها را بزند، اما نمیتواند. پس به میوهها میپردازد، تا از این راه کم کم به ریشهها برسد. تو حالا قیمت یافتهای و باید خرات کند. این است که در حج بعد از مشعرالحرام که شعور به حرمتها مییابی، بلافاصله رمی جمرات شروع میشود.
پس تا شعور به حرمتها نیافتهای، وسوسهای نیست. اما به محض شناخت و ادراک است که باید شیطان را رمی کنی آن هم دو بار و…
***********
دیدی رفیع از اهل بیت(علیهم السلام) می داد
روزی در اثر سیره رسیدگی اش به افراد و اهتمامش نسبت به حل مشکلات دیگران دچار قرض شدیدی شد. به منزلشان که رفتیم قدری در فکر بود. سپس برخاست و رفت.
بعضی از دوستان گفتند که ایشان گفتهاند: اگر خیلی مستأصل شدم، خانه را میفروشم. در همین موقع یکی از دوستان که معمولاً خودش کمک می گرفت، وارد شد، ولی وقتی پرس و جو کرد و مشکل حاج شیخ را شنید، گفت: من پولی دارم و حالا به آن نیاز ندارم.
استاد بعد از ساعتی برگشت و خبر گشایش داده شد. یکی از بچه ها پرسید: کجا رفتید؟ پاسخ داد: حرم حضرت معصومه.
پرسیدند: برای گشایش در قرضتان؟
حاج شیخ جواب داد: نه! برای این مسأله در مسیر سر قبر مادرم (قبرستان شیخان) رفتم. من این مسائل کوچک را از اهل بیت(ع) نمی خواهم. از آن ها باید خودشان (یعنی هدایت و توجه شان) را خواست.
***********