بسم اللّه الرحمن الرحیم
سینۀ فراخ
... وقتی که در انتظار شهادت و حضور مرگ هستی باید زندگی را تحمل کنی و...
اقبال رزمندگان به سخنانش و موفقیتش در جبهه، سند جرم دیگری شد و عذرش را خواستند! به همین راحتی! یک جام بلای دیگر را مستانه سر کشید و در راه برگشت از جبهه تصادفی سخت که منجر به بیهوشی و مجروحیتش شد.
به قم بازگشت و به شکرانه سلامتش گوسفندی ذبح و سوری برپا شد، و در حیاط منزل مجلس ذکری و دوستان گرد شمع وجودش پروانه وار دل به سخنانش سپردند.
راضی به رضای الهی بود و همه اینها را از عنایات حق میدانست، آنقدر در نکات ریز دقیق بود که حتی خودش را به صورت صریح و آشکار به رزمندگان معرفی نکرده بود و همه او را به نام شیخ علی میشناختند، به احدی آدرس نداده بود تا مبادا مورد اتهام قرار گیرد.
آنقدر سینه اش فراخ بود که از هیچ کس چیزی به دل نمیگرفت و برای همه دعا میکرد او سرچشمه را یافته بود. میگفت: المنة للّه که او عنایتی کرده و سینهای داده که روزگار را در تنگنا گذارد و از روزگار به تنگی نیفتد.
المنة للّه که در میکده باز است
زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
یادم نیست دقیقاً چه سالی بود 22 بهمن ماه بود در میان تظاهر کنندگان آن مرحوم را دیدم که از سرما عبای مندرسی به دور خود پیچیده و کفشهایی مندرستر از عبایش! به پا کرده و به سرعت حرکت میکرد، به شوخی گفتم: بهبه از شیخ ما چه عجب! شما و راهپیمایی و شعار و... خندید و گفت: عجبی نیست، عجب از توست. من که نفسم به شماره افتاده بود و هِن هِن کنان تقریبا به دنبالش میدویدم، از من چه عجبی، گفت: برو وزنت را کم کن بچه!!
مقید بود در هر راهپیمایی دقیقا از اول مسیر تا انتهای آن را طی کند که این را تقویت نظامی میدانست که شدیدا به آن اعتقاد داشت و در صدد برطرف کردن ضعفهای آن بود.
او شرکت در راهپیمایی را تکلیف الهی میدانست و دوست نداشت احدی از دوستان و شاگردان به همراهش باشند که مبادا ریایی و راه نفوذی برای شیطان شود شاید حکمت تند رفتنش نیز همین بوده است.
عبدالله عرب زاده
بهمن 98