کتاب گویای طالع بازیافته در قالب راوی علاقه‌مند به کوهنوردی است. روزی در کوه با مردی نقاش آشنا می‌شود. آنها با هم دوست می‌شوند و از آن پس بیشتر روزها و حتی شب‌ها باهم به کوه می‌روند و اتراق می‌کنند. این دوستی صمیمانه پای «حاج صادق شمس» را به این جمع باز می‌کند. «حاج صادق شمس» مردی فرهیخته و پدر شهید است. آرام آرام علاقه راوی به او بیشتر می‌شود. در این دوستی آنچه ذهن راوی را به خود مشغول می‌‌کرد، روش و منش شهدایی بود که بی هیچ چشم‌داشت مادی و معنوی جان عزیزشان را در راه ایمان، وطن و ناموس خود فدا کردند. همچنین راوی از اینکه در زندگی مادی و معنوی خود نتوانسته بود همچون شهیدان معرفت پیدا کند، از خود شرمنده بود. همین امر باعث می‌شود که راوی روز و شب به پژوهش درباره شهیدان بپردازد؛ حتی کتاب خود «زیباترین شهید اندیشه» را به پسر شهید حاج صادق تقدیم می‌کند. از آن پس او به همراه نقاش و حاج صادق به خلوتگاه خود در کوه می‌روند و لحظاتی معنوی را تجربه می‌کنند. از بودن در کنار هم لذت می‌برند و گاهی نیز راوی بخش‌هایی از کتاب خود را برای آنها می‌خواند. این دوران جدید و تأثیرگذار در زندگی راوی تا آنجا ادامه می‌یابد که یک دوست قدیمی، پس از سال‌ها، راوی را پیدا می‌کند. 📺مرجع صوت و تصویر فرهنگ جهاد و شهادت 👇 @khateshahadat