و 📛 روزگاری يك كشاورز در روستايی زندگي می كرد كه پول زيادی را كه از يك پیرمرد طماع قرض گرفته بود، و باید آن را پس ميداد... كشاورز دختر زيبايي داشت كه خيلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتي مرد طمعكار متوجه شد كشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پيشنهاد کرد در عوض بخشیدن طلب خود، دختر کشاورز را...ادامه داستان باز شود...👇 http://eitaa.com/joinchat/1980432395Cf692b1e675