#‍مرثیه_زبانحال_زینب_کبری_س_از برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا، یکی من بگویم من از غربتِ تو، تو از غربتِ من هر آنچه ستم که به ما کرده دشمن تو از نیزه ها گو که بر دل نشسته من از ناقه گویم که بر گِل نشسته تو از شمرِ ملعون و خنجر کشیدن چگونه سرت را ز پیکر بریدن تنت را به سمّ ستوران کشیدن من از روی تل تا به مقتل دویدن تو از آه کشیدن، من از خون چشیدن تو از قد کشیدن، من از قد خمیدن بگو شمر بریده چگونه گلویم بگو آب نداده شکسته سبویم تو را در کفِ مقتلِ خون بجویم که بر روی سینه ت نشسته عدویم برادر قتلگه شده رو به برویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم تو از شرحِ کشتن من از دل شکستن تو از سر بریدن، من از دل بریدن تو از شرحِ میدان، من از شرحِ جولان تو از تیغِ برّان، من از جسمِ عریان تو از نای سوزان، من از آهِ هجران تو از سوزِ عطشان، من از قلبِ بریان تو از نیزه باران، من از داغِ یاران تو از دردِ مقتل، من از قصه ی تل عطش در لب تو، طپش در گلویم جواب زنانِ حرم را چه گویم تو را جانِ مادر نظر کن به رویم به یک بار دیگر گلم را ببویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم یه چشمم به سویت، یه چشمم به خیمه مبادا سرت را ببینه رقیه که لب تشنه رفته به بالای نیزه بگو چی بگویم جوابِ سکینه تو از قتلگه گو ز نای دریده که دشمن سرت را چگونه بریده اگر در گمانی که زینب ندیده بدان که صدایت به گوشم رسیده ز تل تا قتلگه به سویت دویده چطور قد خمیده به مقتل رسیده ز داغِ تو خواهر گریبان دریده فراقِ تو موی سرش را کشیده مرا تا به کوفه کشانده عدویم که در کوفه برده همه آبرویم برادر قتلگه شده روبرویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم تو از ذلتِ من، من از مِحنتِ تو تو از حسرتِ من، من از غربتِ تو چرا سر بریدن شده قسمتِ تو چرا دشمنِ دون کند دعوتِ تو چرا که شکستن همه بیعتِ تو چه آورده او بر سرِ عترتِ تو چرا کشته گشتی تو در رو به برویم من از این جنایت چه دارم بگویم چنان بغض گرفته برادر گلویم کمی آهسته تر نظر کن به سویم برادر قتلگه شده روبرویم یکی تو بگو تا، یکی من بگویم نبودی ببینی که من چی کشیدم ز دردِ فراقت گریبان دریدم به تا کوفه وُ شام به پایت دویدم سرت را به نوک و سرِ نیزه دیدم چه طعنه که از دشمنِ تو شنیدم تمامِ بلا را من از جان خریدم بلای دگر را نذار تا بگویم که در رو به رویم نشسته عدویم برادر قتلگه شده رو به رویم یکی تو بگو تا یکی من بگویم!