اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#شهیدهمت به روایت همسرش 1 #قسمت_پنجم ادامه👈 خواستگاری چند وقت بعد، اولین مرحله خواستگاری پیش آمد.
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_ششم ادامه 👈خواستگاری وقتی در تأیید او گفت: «دیگران روی شهادت #حاج‌همت قسم می‌خورند.» گفتم: «بسیار خوب! روی این موضوع فکر می‌کنم.»🍃 وقتی خواهرانی که با هم صمیمی بودیم، از موضوع باخبر شدند، آنها نیز سعی کردند مرا نسبت به این امر راضی کنند. تا آن‌جا که اصرار کردند حداقل یک‌ بار بنشینیم و با هم صحبت کنیم.🙁بالاخره قرار شد که ما اولین برخورد را با هم داشته باشیم. دو، سه روز بعد در منزل آقای کلاهدوز، با #حاج‌همت حرف زدم. او آدرس منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد و قرار شد که برای خواستگاری به آ‌ن‌جا بیاید🚶؛ در آن زمان عملیات «محمد رسول‌الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم )» در پیش بود و او می‌خواست در عملیات شرکت کند.✌️پس از عملیات، فرصتی پیدا شد تا #حاج‌همت همراه با خانواده خود به منزل ما برود. من در آن موقع در پاوه بودم. بعدها فهمیدم که آن روز، فقط مادرم در خانه بوده است. مادرم تعریف می‌کرد وقتی موافقت خود را اعلام می‌کند، #حاج‌همت بلافاصله بلند می‌شود می‌رود کنار تاقچه، به پاوه تلفن می‌کند📞 و به برادر «حمید قاضی» می‌گوید که مقدمات سفر مرا به اصفهان فراهم کنند.در پاوه، توی خانه بودم که خانم کلاهدوز آمد و گفت: « #حاج‌همت به اصفهان رفته، با خانواده‌ات صحبت کرده و قرار شده که بری اصفهان.» برادر قاضی هم بلیت تهیه کرده بود.🙂👌 راوی:همسرشهید #محمدابراهیم‌همت #ادامه‌دارد... @kheiybar